در زمانهای قدیم بازرگان ثروتمندی زندگی میکرد که بسیار در تجارت موفق بود و پسری داشت که بسیار تنبل و تنپرور بود و دنبال کسب روزی نمیرفت. تاجر دوست داشت به پسرش راه و رسم تجارت را بیاموزد، اما پسر هر بار طفره میرفت و میگفت همه چیز را دربارهی تجارت میداند و تمام فوت و فن تجارت در این خلاصه میشود که ارزان بخری و گران بفروشی و از پدرش خواست که سرمایهای به او بدهد و او را با کاروانی به تجارت بفرستد.
پدر قبول کرد و سرمایهای به پسرش داد و تاکید کرد که حواسش جمع باشد و پول را از کف ندهد. پسر قول داد که موفق شود و با کاروانی راهی سفر شد. چند روز گذشت تا اینکه به شهری رسیدند. مردی که بوق حمام میفروخت توجه او را به خود جلب کرد.
در شهر پسر بازرگان وقتی آب حمام عمومی گرم میشد، صاحب حمام به بلندی میرفت و بوق میزد تا مردم بفهمند و به حمام بیایند. پسر قیمت بوق را پرسید. فروشنده گفت: ۱ سکهی نقره.
پسر گفت: ۵ کیسه بوق حمام میخواهم و مبلغ آن را پرداخت و خوشحال و خندان با کاروان به شهر برگشت و نزد پدر رفت و گفت: یک شبه ثروتمند خواهم شد.
پدر گفت: چه تجارت کردی؟
پسر گفت: ۵ کیسه بوق حمام خریدم.
پدر فریادی زد و شوکه شد. همه به سمتش دویدند و مادر پسر به پدر آب قند خورانید.
پدر که به هوش آمد با صدای نالان گفت: آخر ای پسر نادان مگر شهر ما چند حمام دارد؟
پسر گفت: یک حمام.
پدر گفت: تا کی میخواهی صبر کنی آن بوق خراب شود؟
از آن زمان به بعد دربارهی کسی که در تجارتی ضرر میکند میگویند: طرف تجارت بوق حمام کرده است.
تجارت بوق حمام کنایه از بیخردی و ناپختگی بازرگان دارد و دادوستدی که از ریشه نادرست است. هنگامی که کسی خرید و فروش یا دادوستد زیانباری انجام دهد میگویند: او تجارت بوق حمام کرده است.
نگاره: Pablo Reynoso (flickr.com)
گردآوری: فرتورچین