روزی سفرهی سلطان گسترانیده و کلهپاچهای بیاوردند. سلطان فرمود: در این کلهپاچه اندرزها نهفته است.
سپس لقمه نانی برداشت و یک راست مغز کله را تناول نمود، سپس گفت: اگر میخواهید حکومتی جاودان داشته باشید، سعی کنید جامعه را از مغز تهی کنید!
سپس زبان کلهپاچه را نوش جان کرد و فرمود: اگر میخواهید بر مردم حکمرانی کنید، زبان جامعه را کوتاه و ساکت کنید.
سپس چشمها و بناگوش کلهپاچه را همچون قبل برکشید و فرمود: برای این که ملتی را کنترل کنید، بر چشمها و گوشها مسلط شوید و اجازه ندهید مردم زیاد ببینند و زیاد بشنوند.
وزير اعظم عرض کرد: پادشاها! قربانت بروم حکمتها بسیار حکیمانه بودند، اما جواب شکم ما را چه میدهید؟
ذات ملوكانه، در حالی که دست خود را بر سبيلهای چرب خویش میکشیدند، با ابروان خود اشارهای به پاچه انداختند و فرمودند: شما پاچه را بخورید و پاچهخواری را در جامعه رواج دهید تا حکومتمان مستدام بماند...!
نگاره: -
گردآوری: فرتورچین