داستان کوتاه گل و نوروز

داستان کوتاه گل و نوروز

گل و نوروز منظومه‌ای عاشقانه سروده‌ی «خواجوی کرمانی» شاعر سده‌ی هشتم هجری قمری است. منظومه‌ی گل و نوروز بر وزن «خسرو و شیرین» اثر «نظامی گنجوی» و «ویس و رامین» اثر «فخرالدین اسعد گرگانی» سروده شده و «خواجوی کرمانی» آن را به «تاج‌الدین احمد عراقی»، وزیر «امیر مبارزالدین» از پادشاهان خاندان «مظفریان» پیشکش کرده است. این مثنوی در سال ۷۴۲ هجری قمری به پایان رسیده و روایت دلدادگی شاهزاده «نوروز» پسر «فیروز» پادشاه خراسان و «گل» دختر «قیصر روم» است.
چکیده‌ی داستان گل و نوروز
در روزگاران پیشین، پادشاهی قدرتمند به‌نام «پیروز» که از نژاد «ساسانیان» بود، در خراسان زندگی می‌کرد و بر بخش بزرگی از جهان فرمانروایی داشت و پادشاهان زیادی به او خراج می‌پرداختند، ولی با همه‌ی قدرت و مکنت، فرزندی نداشت که مایه‌ی تداوم خاندان او باشد. با قربانی و نذر و نیاز کردن و ساختن عبادتگاه‌ها، نهایتا، در بامداد نخستین روز فروردین یکی از سال‌ها به او نوید فرزندی دادند. کودکی که گویی فرّ ایزدی و شکوه تمام پادشاهان گذشته در وجودش به ودیعه نهاده شده بود به‌دنیا آمد و نامش را به مناسبت روز تولدش «نوروز» نهادند. پادشاه او را به دایگان سپرد تا پرورشش دهند. دیری نپایید که در انواع هنرها و دانش‌ها مانند ستاره‌شناسی، منطق، شطرنج و سوارکاری، تیراندازی و شمشیرزنی سرآمد همگان شد. روزی که شاهزاده به‌همراه گروهی از غلامان و خادمان به شکار رفته بود، با رئیس کاروانی به‌نام «جهان‌افروز کشمیری» آشنا شد و وصف «گل» را از او شنید و خود شکار گل شد، اما شرط رسیدن به گل و دامادی «قیصر روم»، کشتن اژدهایی است که مایه‌ی آزار و اذیت مردمان شده بود.
خیال گل لحظه‌ای از اندیشه‌ی نوروز دور نمی‌شد و نمی‌توانست راز خود را به کسی بازگوید. در یک شب بهاری، میان خواب و بیداری، چنان دید که در کنار سروی خفته و دو پرنده‌ی سبزرنگ بر فراز شاخه‌ای نشسته‌اند و چنین با هم سخن می‌گویند که این جوان شاهزاده‌ی دلیری است و به گل دل بسته است. او رنج فراوان می‌کشد و سختی‌های فراوان پیش‌رو دارد، اما دامن مقصود به چنگ خواهد آورد. نوروز از خواب جهید، ولی دو پرنده را ندید. سرانجام پیروزشاه از شیدایی نوروز به گل آگاه شد و داناترین حکیم درگاه، «مهرسب» را که معلم نوروز هم بود، به نزد نوروز فرستاد تا او را پند دهد و هوای گل را از سرش بیرون کند. تلاش حکیم و پسرش «مهران»، بی‌نتیجه بود و در نوروز اثر نکرد. نوروز پنهانی آماده‌ی سفر روم شد و به بهانه‌ی بیماری از پدرش اجازه خواست تا به نزد پیر مستجاب‌الدعوه‌ای برود که در کوه بلندی در آن نزدیکی منزل داشت که شاید تندرستی خویش را بازیاید.
نوروز با گروهی از پیران و موبدان با تجربه راهی شدند و بعد از طی مسافتی در مرغزاری فرود آمدند و به عیش و نوش پرداختند. پس از آن‌که مستی بر موبدان غلبه کرد، نوروز به‌سوی روم تاخت و مهران نیز در پی او راهی شد. پس از ترک خراسان، نوروز در راه به شاهزاده‌ای به‌نام «شروین» برخورد که دل در گروه مهر دختری به نام «سلمی» بسته بود، ولی نمی‌توانست به وصالش دست یابد. نوروز با یورش به دژی که «سلم» پدر سلمی، در آن‌جا بود، آن را فتح کرد و این جوان را به وصال رساند. در ادامه‌ی راه، نوروز با شاهزاده «فرخ‌روز» مواجه شد که او نیز دلداده‌ی گل بود و از اژدها شکست خورد بود. نوروز به راهش ادامه داد تا به دیری رسید که گروهی از کشیشان و راهبان در آن‌جا بودند. راهبی ضمن گفتن ماجراهای گذشته و آینده‌ی زندگی نوروز، به او گفت که چون شروین را به مراد رساندی، تو نیز به آرزوی خویش خواهی رسید.
اتفاقات دیگری نیز در این سفر برای نوروز رخ می‌دهد، از آن جمله روبه‌رو شدن با کاروان تجاری بزرگی که متعلق به «بخت‌افروز رومی»، شوهر دایه‌ی گل است و شکست دادن گروهی از دزدان که به این کاروان یورش آورده‌اند، کشتن اژدهای قیصریه با دو چشم چون مشعل فروزان، به کمک تیرهایی که به پر سیمرغ مجهز شده است، نبرد با غلام تنومند سیاهی که قیصر روم، کشتن او را شرط رسیدن به گل قرار داده است، شکست سپاه فرخ‌روز که پس از پیروزی نوروز بر غلام، برای به‌دست آوردن گل به روم حمله کرده است و نجات گل از دست «طوفان جادوگر»، پس از ربوده شدن از کاخ.
نوروز برای نجات دختر از چنگال طوفان جادوگر به ارمنستان می‌رود؛ زیرا در خواب همان شب دیده است که مکان استقرار او قصر طوفان جادوست. در راه گورخری را می‌بیند و پس از تعقیب آن سرش به سنگی می‌خورد و بی‌هوش می‌شود. پس از به‌هوش آمدن نوروز، جوان زیبایی که افسار اسبش را در دست دارد، به او نوید پیروزی و پایان رنج‌ها را می‌دهد. در ارمنستان با راهنمایی کشیش خردمندی که طیلسانی بر دوش و چهره‌ای نورانی دارد، به قصری می‌رسد که طوفان جادوگر در آن‌جا پنهان شده است. او با ذکر نام خدا از طلسم‌های طوفان جادو می‌گذرد و با کشتن خروس نگهبانی که بالای کاخ لانه دارد، دروازه برایش باز می‌شود. پس از راهیابی به کاخ و نجات گل، نوروز صدای ناله‌ای می‌شنود و دوستش مهراب را می‌بیند. به این ترتیب، نوروز او را نیز نجات می‌دهد و با غنایم فراوان به روم بازمی‌گردد.
با رسیدن آن‌ها، تمامی بزرگان با شادمانی به استقبال آمدند و مردم با شور و شوق گذرها و بازارها را آذین بستند و به جشن و پایکوبی مشغول شدند. نوروز پیروزمندانه در برابر قیصر تعظیم کرد و پادشاه از رفتار گذشته پوزش خواست و به وصال گل و نوروز رضایت داد و مهران صیغه‌ی عقد آن دو را جاری ساخت و آن‌ها به همسری یکدیگر درآمدند. سرانجام، نوروز با تحمل سختی‌های فراوان و ماجراهای هولناک توانست به وصال گل برسد و کام دل از محبوب برگیرد.
نوروز مدتی در روم ماند و به سیر و سیاحت و عیش و کامرانی پرداخت تا روزی به یاد پدر و کشور ایران افتاد. قیصر، پس از شنیدن خبر عزیمت نوروز، گل و نوروز را با هدایا و جهیزیه‌ی بسیار روانه‌ی ایران کرد. پیروزشاه، به یُمن ورود آن‌ها، خراج یک سال کشور را بخشید و به درویشان نثار و بخشش بسیار کرد. بعد از وفات پیروزشاه، سران کشور نزد نوروز آمدند و از او خواستند که بر جای پدر بنشیند و او نیز پذیرفت. در روزگار او کشور بسیار مقتدر و باثبات شد و پادشاهان بسیاری به ایران خراج می‌پرداختند. گل و نوروز صاحب فرزندی زیبا و نیکو به‌نام قباد شدند و سالیان ساز با کامرانی در کنار یکدیگر زندگی کردند تا این‌که گرد پیری بر رخسارشان نشست و به فاصله‌ی اندکی از یکدیگر جهان را وداع گفتند. پس از نوروز، پسرش قباد با شکوه و اقتدار بر تخت نشست و جانشین شایسته‌ای برای پدر شد.

 

فهرست عشاق نامدار ایران و جهان

 

بازنویسی: محسن محمدی فشارکی، نسرین ستایش
نگاره: ونوس باقرزاده
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۲ مشارکت کننده