داستان کوتاه اتلو و دزدمونا

داستان کوتاه اتلو و دزدمونا

اتلو و دزدمونا یا «اُتِلو» یا «عُطیل» یا «تراژدی اُتِلو، مغربی ونیز»، نمایش‌نامه‌ای نوشته‌ی «ویلیام شکسپیر» شاعر و نمایشنامه‌نویس انگلیسی سده‌های شانزدهم و هفدهم میلادی است. نمایش‌نامه‌ی اتلو و دزدمونا در سال ۱۶۰۳ میلادی نوشته شده و تاکنون اقتباس‌های فراوانی از آن برای ساخت فیلم و نمایش‌نامه انجام گرفته است. این نمایش‌نامه بازگو کننده‌ی عشق «اُتِلو» ژنرال مغربی ارتش ونیز و «دِزدِمُونا» دختر «برابانسیو» سناتور ونیزی است.
چکیده‌ی داستان اتلو و دزدمونا
داستان از یک شهر زیبا در قاره‌ی سبز رنگ اروپا آغاز می‌گردد. کوچه‌ای در «ونیز»؛ شهر آبراه‌ها، شهر نیمه‌خیس ایتالیایی. عاشق شکست‌خورده‌ای به‌نام «رودریگو» با افسر پرچم‌دار «اتلو» که «یاگو» نام دارد، هر دو در راه خانه‌ی «برابانسیو» هستند. «رودریگو»، «دزدمونا» را و «یاگو» معاونت را باخته‌اند. هر دو کینه دارند و انتقام‌جو. از چشم‌های‌شان خون می‌بارد. «رودریگو» عاشق بود. عاشق چهره‌ی بلورین و بهشتی رنگ «دزدمونا» اشراف‌زاده و دردانه‌ی «برابانسیو». «یاگو» نیز که در رکاب «اتلو» خدمتگذار بود، از این‌که سرورش «کاسیو» نامی را به معاونت خویش برگزیده و او را که به فکر خویش، برازنده‌ی این مقام بوده را دست خالی رها کرده، بسیار آتشین است.
در همین احوال، «اتلو» و «دزدمونا» در یک کشتی که در ساحل است در حال عشق‌ورزی هستند و کام دنیا که به روی‌شان به شیرینی شهد شده است. «برابانسیو» به غفلت در خواب است و از هیچ ماجرا بی‌خبر. دختر نازنینش او را با چشمان نافذش فریب داده است و اکنون که در خدمت سرور جدید خویش، «اتلو» است. «اتلو» جنگاوری دلیر و شجاع‌دل که از بزرگان «مغرب» بود و در خدمت دولت «ونیز». گرد سالمندی بر چهره‌ی او نشسته و سال‌های عمرش که به نشیب گذاشته است. مورد اعتماد همگی ونیز بود و شاه و سناتورها.
«دزدمونا» دوشیزه‌ای اشراف‌زاده از تبار ونیز بود. دختر «برابانسیو‌ی» قدرتمند که همچون حوریان زیبا بود و دلبرنده از همه. خواستگاران فراوان داشت و اما دل در گروی سردار مغربی نهاد و با او زناشویی کرد. چگونه شد که سردار مغربی در دام عشق افتاد یا این که چگونه دام عشق را برای زیباروی ونیزی گسترانید؟ همه از دوستی سردار و بزرگ شهر آغاز شد. «برابانسیو» و «اتلو» گاه و بی‌گاه می‌نشستند و از تجربیات و جنگاوری‌های «اتلو» سخن بر زبان می‌راندند؛ از رزم‌ها و بزم‌ها، از نبردهای سخت و خونین و از مرگ دوستان عزیز، از اسارت‌ها و ریاست‌ها؛ و دخترک که به این داستان‌ها علاقه‌مند شده بود. به «اتلو» هم علاقمند شده بود. خاطرات پر ماجرای «اتلو»، «دزدمونا» را به چنگ آورد و دختر شاه‌پریان که دل در گروی سردار داد. خواستگاران همه شکست خوردند و «اتلو» که پیروزمندانه کام‌های طلایی رنگ عشق را از «دزدمونا» گرفت و شادمانه‌ای که در دل‌هایشان زبانه کشیدن را آغاز نمود. عشق، مهرورزی و مهربانی.
«یاگو» روباه مکاره‌ی داستان همه را حتی زن خویش «امیلیا» را به بازی می‌نهد تا به اندیشه‌های شوم و پلید خویش برسد. به هر طریق ممکن که شده باید همه را، حتی زن زیبای «اتلو» را از سر راه برداشت و شادکامی را در کام همه به تلخی شرنگ کرد. باید هر گونه که شده به همگان نشان دهم که من لایق معاونت مغربی هستم. داستان با مطلع کردن پدر «دزدمونا» ادامه می‌یابد و بلوایی که در انتها با اعترافات خود «دزدمونا» پایان می‌پذیرد و پدر تازه می‌فهمد که دردانه‌اش عاشق این دلاور است. عشق واقعی دخترک همه را مجاب می‌کند که آن عشق یک عشق پاک است. یک حقیقت شیرین که باید به شیرینی‌اش شاد بود و شادمانی کرد.
جنگی به پیش می‌آید و همین خطیر همه را به بندری در «قبرس می‌کشاند. قوای ترک‌های «عثمانی» در آستانه جنگ، گرفتار طوفان دریا و خشم آسمان می‌گردند و نابود می‌شوند. جنگ آغاز ناشده، پایان می‌یابد. از این‌جاست که «یاگو» با فریبکاری دست به‌کار می‌شود و همگان را به‌جان هم می‌اندازد. خوبان را بدان را، همگان را. بانوی خوش‌دل و مهربان ونیزی، در مظان اتهامی بزرگ قرار می‌گیرد. اتهامی بس گران و ناباورانه، اتهامی که بر هر زن پاک‌دل معصوم وفاداری، بزرگ‌ترین اتهام‌هاست. اتهامی که «اتلوی» بی‌خرد بر پاک‌بانوی خویش زد و احمقانه همه‌ی خوبی‌ها و مهربانی‌های او را نادیده گرفت. «اتلو‌ی» ساده‌دل و دهن‌بین، فریب دغلبازی‌های روباه‌گون «یاگو» را می‌خورد و فقط به استناد یک دستمال که خود به «دزدمونا»، به عشق خویش، بخشیده بود و «یاگو» با زیرکی و هم‌دستی زن بی‌خبر خود آن را از قصر به اتاق خواب «کاسیو» برده بود، به زن وفادار خود شک می‌کند، به یقین می‌رسد و دستور قتل هر دو را به «یاگو» می‌دهد.
«یاگو» دوست شکست‌خورده‌ی خویش را می‌شوراند و به‌جان «کاسیو» می‌اندازد. «رودریگو» هم که با بازی‌های مکارانه‌ی افسر پرچم‌دار دلاور مغربی، «یاگو»، به‌جان «کاسیو» افتاده است، در کشاکش نبردی در تاریکی شب‌های کوچه‌های «قبرس» که به تاریکی درون «یاگوها» و «رودریگو»هاست، گرفتار آمد و معاون سردار را به شدت مجروح می‌کند و «کاسیو» هم که شمشیرباز قابلی است ضربات او را پاسخ می‌گوید و هر دو زخمی بر زمین می‌افتند. ناله می‌کنند و طلب کمک دارند از دیگران.
«اتلو» نیز که با نادانی تمام به عشق واقعی همسر زیبایش شک کرده است و به یقین رسیده، در نبردی ناجوانمردانه با وجدانش، یک طرفه به قاضی می‌رود و «دزدمونای» معصوم را به هرزگی با «کاسیو» متهم می‌کند و محکوم. او، آن فرشته‌ی زمینی را با دستان زمخت خویش در بستر خفه می‌کند. در بستری که به‌تازگی با هم درآمیخته بودند و شادمانه کام‌های عشق را از لبان یکدیگر می‌گرفتند. بستری که به ملافه‌های شب عروسی مزین شده بود. آخرین بوسه را از لبان «دزدمونا» می‌گیرد و دستش را تا وقتی که دخترک جان در بدن دارد، بر گرداگرد گلوی کوچکش حلقه می‌کند و او را می‌کشد.
نه چندان بعد همه چیز روشن می‌شود. همچون روز وقتی که از پس شب می‌آید. زن نادان «یاگو» و خدمتگذار «دزدمونا»، تازه می‌فهمد که دستمالی که در قصر یافته بود و به همسرش داده بود باعث مرگ بانویش شده است، شوهر نامردش که همه را به بازی داده است، متهم اصلی است و باید که مجازات گردد. او بوقلمون‌وار دوستی می‌کرد با همه در حالی که دشمن‌ترین دشمنان‌شان بود. اما «یاگو» از این هم بدتر بود. زن خویش را با شمشیر از نیام درآمده می‌کشد و می‌گریزد. ولی نمی‌داند که هیچ‌کس نمی‌تواند که از شمشیر بران عدالت فرار کند. عاقبت به دام ماموران می‌افتد و در محضر اربابش «اتلو»، لب به سخن می‌گشاید و همه را غافلگیر می‌کند. همه که تا آن زمان او را به‌خوبی و دانایی می‌شناختند، تازه پی به وجود اهریمنی‌اش می‌برند و شیطان درونش که دیر بر همگان نمایان می‌گردد.
«اتلو» اکنون تازه بر ناروایی اعمالش پی می‌برد، اما دیگر خیلی دیر شده بود. فرشته‌ی ونیزی زیبا چهره را با همین دستان خودش کشته بود و دیگر هیچ‌چیز نمی‌توانست او را التیام بخشد؛ پس خویشتن را با کاردی که در لباسش پنهان نموده می‌کشد. در آخرین لحظه‌های حیات نعشش بر روی جنازه‌ی دخترک معصوم می‌افتد. از لبان او برای آخرین بار کامی می‌گیرد و بدرود حیات می‌کند. «یاگو» نیز به دست عدالت سپرده می‌شود تا این‌که در زیر شکنجه‌های ناتمام به ملعونی رفتارهای خویش واقف گردد.
زن جوان خوش‌دل، قربانی هوس‌رانی‌های قدرت و نادانی و دهن‌بینی شوهرش می‌گردد. عشق شیرینش به باد می‌رود. معشوقه‌اش به او، به او که او را می‌پرستید، عشقش را می‌پرستید، به او بهتان می‌زند و ناجوانمردانه‌تر او را در بستر خویش غرقه می‌کند. غرقه به امواج خروشان اندیشه‌های ناپخته‌ی ناپاک و آتش افکار خصمانه‌ای که دیگران در درونش روشن کرده بودند و او نتوانسته بود که آن‌ها را خاموش کند.

 

فهرست عشاق نامدار ایران و جهان

 

نگاره: Daniel Maclise (historytoday.com)
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۱ مشارکت کننده