داستان کوتاه رویارویی با رنج

داستان کوتاه رویارویی با رنج

داستانی از دالایی لامای چهاردهم (رهبر بوداییان):
در زمان بودا، زنی به‌نام کیساگوتامی از مرگ تنها فرزندش رنج می‌برد. او که نمی‌توانست مرگ فرزندش را بپذیرد، به این سو و آن سو می‌دوید و به‌دنبال دارویی می‌گشت تا زندگی را به او بازگرداند و بودا گفت چنین دارویی نزد اوست. کیساگوتامی نزد بودا رفت، با او بیعت کرد و پرسید: «آیا شما می‌توانید دارویی بسازید که فرزندم را دوباره زنده کند؟» بودا گفت: «من این دارو را می‌شناسم، اما برای این‌که آن را بسازم به موادی احتیاج دارم.»
زن که آرام گرفته بود پرسید: «به چه موادی نیاز دارید؟» بودا گفت: «برایم یک مشت دانه‌ی خردل بیاور.» زن قول داد که برای بودا یک مشت دانه‌ی خردل بیاورد، اما هنگام ترک محضرش، بودا اضافه کرد: «من دانه‌ی خردلی می‌خواهم که از خانواده‌ای تهیه شده باشد که در آن، هیچ همسر، پدر و مادر یا خدمتکاری نمُرده باشد.»
زن قبول کرد و از این خانه به آن خانه در جستجوی دانه‌ی خردل راه افتاد. تمام خانواده‌ها مایل به کمک به او بودند، اما وقتی کیساگوتامی سوال می‌کرد که آیا در این خانواده کسی مرده است یا خیر، نتوانست خانه‌ای بیابد که مرگ به آن راه نیافته باشد؛ در یک خانه دختر، در خانه‌ای دیگر خدمتکار، در دیگری شوهر یا پدر و مادر مرده بودند. کیساگوتامی نمی‌توانست خانه‌ای را پیدا کند که مصیبت مرگ به آن راه نیافته باشد. وقتی دید در اندوه خود تنها نیست، از پیکر بی‌جان فرزند دل کند و نزد بودا بازگشت. بودا با همدردی بسیار گفت: «فکر می‌کردی تنها تو پسرت را از دست داده‌ای. قانون مرگ برای هیچ موجود زنده‌ای، جاودانگی قائل نیست.»

 

برگرفته از کتاب هنر شادمانگی: گامی به‌سوی صلح درونی و صلح برونی، نوشته‌ی هوارد سی کاتلر و دالایی لامای چهاردهم.
نگاره: Thedailyguardian.com
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۳ مشارکت کننده