در اون سالها ژاندارمها میرفتن روستاها سرباز بگیری. من رو گرفتن بردند به سربازخونهای در مشهد. هنوز ۴۵ روز نگذشته بود، که خیلی دلم برای خانوادهام تنگ شد. اما مرخصی ندادن. منم بدون مرخصی و پای پیاده، از پادگان مشهد تا طرقبه (۱۸ کیلومتر) دویدم و بعد از دیدن یکی دو ساعتهی خانواده، بلافاصله دوباره از طرقبه تا مشهد را دویدم و رفتم پادگان.
پادگان که رسیدم دیدم، گروهبان متوجه غیبت من و چند نفر دیگه شده. همه رو به خط کرد و گفت دور پادگان رو باید بدوید (حدود ۴ کیلومتر). شروع به دویدن که کردیم بعد از ۱۰۰۰ متر همهی سربازهای دیگه خسته شدند و افتادن. اما من دور کامل دویدم و ایستادم...!
فرماندهی گروهان که دویدن من رو ندیده بود، فکر کرد کلک زدم. گفت: مگه نگفتم دور کامل باید بدوی؟ گفتم: دویدم قربان. گفت: فضولی موقوف! دوباره باید بدوی! خلاصه، دو دور دیگه به مسافت ۸ کیلومتر دویدم و سر حال، جلوی فرمانده ایستادم و همه مبهوت نگاهم کردن و نمیدونستن دو سه ساعت قبل ۳۶ کیلومتر دیگه دویده بودم! همین اتفاق باعث شد مسیر زندگیم تغییر کند!
چون یک روز، من رو بدون اطلاع قبلی با یک جیپ ارتشی به میدان سعدآباد مشهد بردند، برای مسابقه... رییس تربیت بدنی تا من رو دید، گفت: چرا کفش و لباس ورزشی نپوشیدی؟ این پوتین لکنته چیه پاته؟ گفتم: کفش دیگری ندارم و خبر هم نداشتم. اگر زودتر میگفتن گیوه داشتم! گفت: خوب الان که دیگه دیر شده، مجبوری با همین وضع بری سر خط الان مسابقه شروع میشه، ببینیم چند مرده حلاجی؟
خلاصه با همون پوتین گشاد و لباس تنگ سربازی دویدم و دور آخر همه داد میزدن باریکلا سرباز، بریکلا سرباز! برنده که شدم دیدم همه میگن سرباز رکورد ایران رو شکستی! من اون روز با پوتین و لباس سربازی رکورد ایران رو شکستم و بهم کاپ نقرهای دادن!
خبر رکوردشکنی من خیلی زود به مرکز رسید و یک روز بهم امریه دادن تا برم تهران. با اتوبوس به تهران رفتم و پرسان پرسان، خودم رو به دژبانی مرکز رسوندم و با فرماندهی لشگر که روبرو شدم، گفت: تو همون سربازی هستی که با پوتین رکورد شکستی؟ گفتم: بله قربان. گفت: چرا اینقدر دیر اومدی و سریع من رو سوار ماشین کردند و به استادیوم امجدیه بردن، که قرار بود مسابقهی بزرگی انجام بشه!
مسابقهی دوی ۵۰۰۰ متر بود و من کفش و لباسی رو که رئیس تربیت بدنی مشهد هدیه داده بود، پوشیدم و رفتم لب خط! یک دفعه بغل گوشم صدای وحشتناک تیری شنیدم و هراسان به این طرف و اون طرف دویدم. اطراف رو نگاه کردم ببینم چه خبره؟ که دیدم رییس تربیت بدنی با عصبانیت میگه چرا ما رو نگاه میکنی نمیدوی؟ بدو!
گفتم: من نمیدونستم این صدا چیه؟ و من تازه فهمیدم که صدای شلیک تیر برای آغاز مسابقه بوده و چون ما در مشهد فقط با صدای حاضر رو، مسابقه رو شروع میکردیم، اینجا هم منتظر همون کلمه بودم، نه صدای تیر. خلاصه شروع کردم به دویدن و یه عده هم من رو هو و مسخره میکردن و میگفتن: مشهدی تو از آخر اولی!
دور سوم رو که دویدم تازه به نفر آخر گروه رسیدم و تازه گرم شده بودم! در دور بعد متوجه شدم، که نفر چهارم هستم و با خودم گفتم: خدا رو شکر لااقل چهارم میشم! سه دور تا اخر مسابقه مانده بود، که دیدم فقط یک نفر با فاصله از من جلوتره! دور اخر خودم رو به پشت سرش رسوندم. به خط پایان نزدیک میشدیم که یک آن جلو زدم و اول شدم! باز هم رکورد ایران رو شکسته بودم و از عزیز منفرد، که سالها قهرمان ایران بود جلو زده بودم!
اینها حرفهای استاد علی باغبانباشی، قهرمان دوی ایران بود. او ۲۱۹ مدال از انواع مدالهایی آسیایی و جهانی را داشته و در ۸ مسابقهی المپیک شرکت کرده است.
نگاره: Davandegan.blogfa.com
گردآوری: فرتورچین