در این بخش از مجلهی اینترنتی روز تازه، برگزیدهای از ضربالمثلهای فارسی با «حرف س» را میخوانید.
سال به دوازده ماه ما میبینیم، یک دفعه هم تو ببین.
سال به سال دریغ از پارسال.
سالی که نکوست از بهارش پیداست.
سایهی کسی را با تیر زدن.
سبزی کسی را پاک کردن.
سبک سنگین کردن.
سبکبار مردم سبکتر روند.
سبوی تازه و آب خنک.
سبوی خالی را نباید با سبوی پُر زد.
سبوی نو آب خنک دارد.
سبیل کسی را چرب کردن.
سبیلش آویزان شد. (معنی: سرخورده شدن. ناامید شدن. ناخشنود شدن. این ضرب المثل زمانی کاربرد دارد که کسی دچار سرخوردگی شده باشد و به او همچون گذشته رسیدگی و توجه نشود. در دوران صفویه پادشاهان همواره سبیلهای پروپیمان و بناگوش در رفته داشتند. از همین روی بسیاری از فرمانداران و درباریان کوشش میکردند تا سبیلهای خود را به ریخت سبیل پادشاهان خود دربیاورند تا به این بهانه از سوی آنان ستایش شوند. تا جایی که روغنهای درخشان کنندهی ویژهای هم به سبیلشان میمالیدند و آن را آرایش میکردند. ریخت و آرایشی که سبیل داشت، در اندازهی خوبی و مهربانی پادشاه تاثیر میگذاشت و به وارون آن، هر چه از این آرایش و درخشانی کمتر میشد، دیگران پی میبردند که اندازهی خوبی و مهربانی پادشاه به آن کس کاهش یافته است. در این زمان سبیل از زیبایی و درخشانی میافتاد و به سخنی دیگر «آویزان» میشد. این حال نشانهای بود از بیمهریهای رفته بر آن کس و سرخوردگی او. در معنای مجازی این مثل بهمعنای از قدرت افتادن هم هست.)
سپلشک آید و زن زاید و مهمان عزیزم ز در آید.
ستارهی سهیل شده.
ستم بر ستم پیشه، عدل است و داد.
سحرخیز باش تا کامروا باشی. (معنی: سحرخیزان در کارهایشان پیروزمند و کامیابترند. این ضرب المثل برای بهشور آوردن و انگیزه دادن به همگان، برای سحرخیزی و پرهیز از تنبلی و تنپروری به کار میرود. (داستان کوتاه سحرخیز باش تا کامروا باشی))
سخت بگیری، سخت میگذره.
سخت میگیرد جهان بر مردمان سختکوش. (مصرع نخست: گفت آسانگیر بر خود کارها کز روی طبع.) (حافظ)
سخن تلخ از دل تلخ بر میخیزد.
سخن خودت را کجا شنیدی؟ آنجا که حرف مردم را شنیدی.
سر از پا نشناختن.
سر بریده سخن نمیگوید.
سر بزرگ را بلای بزرگ باشد.
سر بسته گفتن.
سر بشکند در کلاه، دست بشکند در آستین.
سر به بیابان گذاشتن.
سر به زنگاه.
سر به سر، بیدردسر.
سر به سنگ خوردن.
سر به هوا.
سر بیخیال فقط در گور میسر است.
سر بیصاحب میتراشه.
سر بیگناه، پای دار میرود اما بالای دار نمیرود.
سر پیازی یا ته پیاز؟
سر پیری و معرکهگیری؟
سر تراشی را از سر کچل میخواهد یاد بگیرد.
سر خر. (یا یک دم نشد که بی سر خر زندگی کنیم.) (معنی: هنگامی که کسی بودنش در جایی، دیگران را آزار میدهد، این ضرب المثل گفته میشود. (داستان کوتاه سر خر))
سر خر باش، صاحب زر باش.
سر خر را برگرداندن.
سر دیگ حلیم، روغن میرود.
سر را با پنبه بریدن.
سر را قمی میشکند، تاوانش را کاشی میدهد.
سر زلف تو نباشد سر زلف دگری.
سر زیر آب کردن.
سر شاخه نشسته از بیخ میبرد. (معنی: هرگاه کسی کاری بکند که پیامد و دستاوردش جز زیان رساندن به خودش نداشته باشد، این ضرب المثل دربارهی او بهکار برده میشود. (داستان کوتاه سر شاخه نشسته از بیخ میبرد))
سر قبرم کثافت نکن، از فاتحه خواندنت گذشتم.
سر قبری گریه کن، که داخلش مرده باشد.
سر کچل را سنگی و دیوانه را دنگی.
سر کچل و عرقچین.
سر کسی را زیر آب کردن.
سر کسی شیره مالیدن.
سر که نه در راه عزیزان بود - بار گرانیست کشیدن بدوش. (سعدی)
سر کیسه را شل کردن.
سر گاو توی خمره گیر کرده.
سر گندهاش زیر لحاف است.
سر و ته یک کرباسند.
سر و دست شکستن.
سُر و مُر و گنده.
سراپا گوش بودن.
سرچشمه شاید که بستن به بیل - چو پر شد نشاید گرفتن به پیل. (سعدی)
سرزنش بهجا بهتر از تعریف بیجا است.
سرش از خودش نیست.
سرش برای فلان کار درد میکنه.
سرش بره قولش نمیره.
سرش به تنش زیادی میکند.
سرش به تنش میارزد.
سرش تو لاک خودشه.
سرش تو حسابه.
سرش جنگ است، اما دلش تنگ است.
سرش را پیراهن هم نمیدونه.
سرش هنوز بوی آرد میدهد.
سرکهی مفت، از عسل شیرینتر است.
سرکهی نقد به از حلوای نسیه است. (معنی: هر چیزی که نقد بهدست ما برسد، هرچند کم و ناچیز باشد، بسیار بهتر از چیزیست که با وعده و وعید بسیار بهدست ما میرسد، هر اندازه هم که باارزش باشد. با اینکه حلوا از سرکه بسیار خوشمزهتر و بهتر است، ولی گاهی گرفتن فوری سرکهی ترش، بسیار بهتر از چشم به راه ماندن برای دریافت حلوای شیرین است.)
سرم را بشکن، نرخم رو نشکن.
سرم را سرسری متراش ای استاد سلمانی - که ما هم در دیار خود سری داریم و سامانی. (معنی: این ضرب المثل را کسی بهکار میبرد که در جایی بیگانه باشد و بخواهد بگوید من در شهر و سرزمین خود، آدم سرشناس و پرآوازهای هستم. (داستان کوتاه سرم را سرسری متراش ای استاد سلمانی))
سرم را میشکند، نخودچی جیبم میکند.
سُرمه را از چشم میدزدد.
سُرنا را از سر گشادش میزند.
سُرناچی کم بود، یک غوغو هم به آن اضافه شد.
سر و گوش آب دادن. (یا سر و گوش به آب دادن.) (معنی: جستجو کردن و کنجکاوی برای بهدست آوردن خبری که بهشیوهی پنهانی انجام شود. (داستان کوتاه سر و گوش آب دادن))
سری تو سرها در آوردن.
سری که درد نمیکند، دستمال نمیبندند. (معنی: نباید خود را بیهوده به دردسر انداخت و سختی و نگرانی پدید آورد. این ضرب المثل به کسی گفته میشود که با دست خودش خود را به دردسر میاندازد و بیهوده برای خودش نگرانی درست میکند. از گذشته تاکنون در بیشتر روستاها زمانی که کسی احساس میکرد سردرد یا تب دارد و یا بیمار شده است، سر خود را با دستمال میبست. گاهی بستن سر، هم میتوانست درد را کاهش دهد و هم نشان میداد که آن کس دچار بیماری شده است و با بستن سر خود به دیگران هشدار میداد که بیمار شده است و نیاز به درمان دارد. گاهی هم برخی از آدمها سر خود را بیهوده میبستند و وانمود میکردند برای دردشان بستهاند. هنگامی که کسی آنان را میدید میگفت: سری که درد ندارد نباید دستمال بست. دستمال بستن کنایه از کوشش برای از میان برداشتن گرفتاری و سختیست؛ کسی که گرفتاری ندارد، برای چه باید برای از میان برداشتن گرفتاری نداشتهاش، خود را به سختی و رنج بیندازد؟!)
سری که عشق ندارد کدوی بیبار است. (مصرع نخست: لبی که خنده ندارد شکاف دیوار است.)
سزای گرانفروش نخریدن است.
سزای نیکی بدی است. (داستان کوتاه سزای نیکی بدی است)
سسک هفت تا بچه میاره یکیش بلبله.
سعی هر کس به قدر همت اوست.
سفرهی بینان، جُل است - کوزهی بیآب گِل است.
سفرهی دل را باز کردن.
سفرهی نیفتاده (نینداخته) بوی مشک میده.
سفرهی نیفتاده (نینداخته) یک عیب داره، سفرهی افتاده هزار عیب.
سفید سفید صد تومن، سرخ و سفید سیصد تومن، حالا که رسید به سبزه، هر چی بگی میارزه.
سقش سیاه است.
سکوت علامت رضاست.
سکهی شاه ولایت، هر جا که رود پس آید.
سکهی یک پول سیاه کردن.
سگ از مردم مردمآزار بِه.
سگ است آن که با سگ رود در جوال.
سگ با دُمش زیر پایش را جارو میکند.
سگ باش، کوچک خونه نباش.
سگ به بامی جسته، گردش به ما نشسته.
سگ پاچهی صاحبش را نمیگیرد.
سگ چیه که پشمش باشه.
سگ داد و سگ توله گرفت.
سگ در حضور به از برادر دور.
سگ در خانهی صاحبش شیر است.
سگ دستش نمیشه داد که اخته کنه.
سگ دو زدن.
سگ را اگر که چاق کنند، هار میشود.
سگ زرد، برادر شغال است. (معنی: دو چیز یا دو تن که در بدی مانند هم باشند. سگ زرد هم یکی همانند شغال، هر دو تایشان بدند. این ضرب المثل زمانی بهکار میرود که بخواهند دو چیز یا دو تن را با هم بسنجند و همزمان شنونده را آگاه کنند که این دو چیز تفاوتی با هم ندارند؛ هرچند ظاهرشان با هم تفاوت دارند، ولی هر دو در بدنهادی و بدسرشتی مانند یکدیگرند.)
سگ سفید، ضرر پنبهفروش است.
سگ سوزن خورده.
سگ سیر دنبال کسی نمیرود.
سگ که چاق شد، گوشتش خوراکی نمیشود.
سگ گر و قلادهی زر؟
سگ ماده در لانه، شیر است.
سگ نازیآباده، نه خودی میشناسه نه غریبه.
سگ نمکشناس به از آدم ناسپاس.
سگ پدر نداشت سراغ حاج عموش و میگرفت.
سِگِرمهها تو هم رفتن.
سگش بهتر از خودشه.
سگی که برای خودش پشم نمیکند، برای دیگران کشک نخواهد کرد.
سگی که پاس کند، نمیگیرد.
سگی که واق واق کند، نمیگیرد.
سلام سلامتی است.
سلام گرگ بیطمع نیست.
سلامت از احتیاط خیزد.
سلیمان بیایمان، یک من آرد و نیم من نان.
سنبهاش پر زور است.
سنگ بزرگ علامت نزدن است.
سنگ بنداز، بغلت واشه.
سنگ به در بسته میخورد.
سنگ تمام گذاشتن.
سنگ خاله قورباغه را گرو میکشه.
سنگ روی سنگ بند شدن.
سنگ کسی را به سینه زدن.
سنگ کوچک، سر بزرگ را میشکنه.
سنگ مفت، گنجشک مفت. (معنی: یعنی از فرصتهای ایجاد شده استفاده کن، که شاید بخت یارت باشد. اگر هم فایدهای نداشت، هیچ زیانی برای تو ندارد. (داستان کوتاه سنگ مفت، گنجشک مفت))
سنگها را واکندن.
سنگی را که نتوان برداشت باید بوسید و گذاشت.
سنگین برو، سنگین بیا.
سوتی دادن.
سودا چنان خوشست که یکجا کند کسی. (مصرع نخست: دنیا و آخرت به نگاهی فروختیم.) (قصاب کاشانی)
سودا، به رضا، خویشی بهخوشی.
سوداگر پنیر از شیشه میخوره.
سودای خام پختن.
سودای نقد بوی مشک میده.
سوراخ دعا را گم کرده.
سوزن، همه را میپوشونه اما خودش لخته.
سوسکه از دیوار بالا میرفت، مادرش میگفت: قربون دست و پای بلوریت.
سه پلشت آید و زن زاید و مهمان عزیزی برسد. (یا سه پلشک آید و زن زاید و مهمان عزیزم ز در آید.) (معنی: اصطلاح سه پلشت که به نادرستی سه پلشک هم گفته میشود، زمانی بهکار میرود که گرفتاریها و دشواریها یکی پس از دیگری به دنبال آدمی بیایند و زندگی را سخت کنند. بدینسان گفته میشود: سه پلشت آمد. و یا به گونهای دیگر: سه پلشت آید و زن زاید و مهمان عزیزی برسد.)
سهره (سیره) رنگ کرده را جای بلبل میفروشه.
سیب پای درختش میافتد.
سیب سرخ برای دست چلاق خوب است؟
سیب مرا خوردی تا قیامت ابریشم پس بده.
سیبی که بالا میرود تا پایین بیاد هزار تا چرخ میخورد.
سیبزمینی بیرگ.
سیر از گرسنه خبر نداره، سوار از پیاده. (یا سواره از پیاده خبر نداره، سیر از گرسنه.) (معنی: آدمهای پولدار و توانگر از حال و روز آدمهای تهیدست و بینوا بیخبرند. (داستان کوتاه سیر از گرسنه خبر نداره، سوار از پیاده))
سیر به پیاز میگه بد بو.
سیزده بدر، سال دگر، خونهی شوهر، بچه بغل.
سیلی نقد به از حلوای نسیه.
سیم (نقره) بخیل وقتی از خاک در میآید که (خودش) در خاک باشد.
سیمرغ دگر است و سی مرغ دگر.
گردآوری: فرتورچین