داستان کوتاه مرد و همسری که گوش‌هایش سنگین شده بود

داستان کوتاه مرد و همسری که گوش‌هایش سنگین شده بود

مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی‌اش کم شده است. به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی‌دانست این موضوع را چگونه با او در میان بگذارد. به این دلیل، نزد دکتر خانوادگی‌شان رفت و مشکل را با او در میان گذاشت.
دکتر گفت: برای این‌که بتوانی دقیق‌تر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چه‌قدر است، آزمایش ساده‌ای وجود دارد. این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو: ابتدا در فاصله‌ی ۴ متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله‌ی ۳ متری تکرار کن. بعد در ۲ متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد.
آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه‌ی شام بود و خود او در اتاق پذیرایی نشسته بود. مرد به خودش گفت: الان فاصله‌ی ما حدود ۴ متر است. بگذار امتحان کنم، و سوالش را مطرح کرد. جوابی نشنید. بعد بلند شد و یک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. باز هم جلوتر رفت و به درب آشپزخانه رسید. سوالش را تکرار کرد و باز هم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و گفت: شام چی داریم؟ و این بار همسرش گفت: مگه کری؟! برای چهارمین بار می‌گم؛ خوراک مرغ!

 

حقیقت به همین سادگی و صراحت است. مشکل، ممکن است آن طور که ما همیشه فکر می‌کنیم در دیگران نباشد؛ شاید در خود ما باشد! گاهی هم بد نیست که نگاهی به درون خودمان بیندازیم، شاید عیب‌هایی که تصور می‌کنیم در دیگران است در واقع در خودمان وجود دارد!

 

نگاره: -
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۳ مشارکت کننده