احد بلوموف رییس شعبهی یکی از بانکهای شهر دوشنبه برخلاف اکثر مردم شهر و حتی اعضای خانوادهاش که از آمدن عید نوروز خوشحال بودند، خوشحال که نبود هیچ، کاملا هم ناراحت نشان میداد! علتش هم این بود که معمولا در این روزها که مردم خود را برای جشن نوروز آماده میکردند، اکثر دوستان بلوموف حتی آنهایی که یک سال سراغش نیامده بودند، به دیدنش میآمدند و تقاضای وام میکردند!
احد که نمیتوانست به همهی آنها وام بدهد و در عین حال نه گفتن هم برایش سخت بود، نمیدانست چه کار کند؟! آن روز صبح موقع آمدن به بانک، احد بلوموف با دیدن پیرمردی که ماهیهای قرمز میفروخت یادش آمد که زنش سفارش کرده حتما برای سفرهی هفتسین ماهیهای قرمز بخرد. رئیس بانک همین کار را کرد و ماهیها را داخل تنگ انداخت و گذاشت روی میز کارش و...
یک ساعت بعد اتاقش پر بود از دوستانی که برای گرفتن وام آمده بودند. قلیچ خان یکی از دوستانش که توی صف بود، به تنگ ماهی اشاره کرد و گفت: احد بلوموف، حضور این ماهیها مزاحم کارت نیست؟ احد که خیلی ناراحت بود با عصبانیت گفت: نه... به این خاطر که این ماهیها تنها موجوداتی هستند که با دیدن من دهان باز میکنند، اما به من نمیگویند پول بده!
با گفتن این حرف از سوی آقای رییس، قلیچ خان ناراحت شد و از بانک بیرون رفت، بعد از او نیز چند نفر دیگر و سپس همهی دوستان او که از حرف بلوموف ناراحت شده بودند از بانک خارج شدند! دقیقهای بعد کارمندان شعبه، آقای رئیس را دیدند که تنگ ماهیها را در آغوش گرفته بود و میبوسید.
نگاره: lauis Hall (freeimages.com)
گردآوری: فرتورچین