داستان کوتاه با عشق زندگی کن

داستان کوتاه با عشق زندگی کن

شخصی بود که تمام زندگی‌اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود و وقتی از دنیا رفت، همه می‌گفتند به بهشت رفته است. آدم مهربانی مثل او حتما به بهشت می‌رفت.
در آن زمان بهشت هنوز به مرحله‌ی کیفیت فراگیر نرسیده بود. استقبال از او با تشریفات مناسب انجام نشد. دختری که باید او را راه می‌داد نگاه سریعی به لیست انداخت و وقتی نام او را نیافت، او را به دوزخ فرستاد. در دوزخ هیچ‌کس از آدم دعوت‌نامه یا کارت شناسایی نمی‌خواهد، هر کس به آن‌جا برسد می‌تواند وارد شود. آن شخص وارد شد و آن‌جا ماند.
چند روز بعد، ابلیس با خشم به دروازه‌ی بهشت رفت و یقه‌ی پطرس قدیس را گرفت. پطرس که نمی‌دانست ماجرا از چه قرار است پرسید چه شده است؟ ابلیس که از خشم قرمز شده بود گفت: آن شخص را که به دوزخ فرستاده‌اید، آمده و کار و زندگی ما را به هم زده است؛ از وقتی که رسیده نشسته و به حرف‌های دیگران گوش می‌دهد، در چشم‌های‌شان نگاه می‌کند و به درد و دلشان می‌رسد. حالا همه دارند در دوزخ با هم گفت‌وگو می‌کنند، یکدیگر را در آغوش می‌کشند و می‌بوسند. دوزخ جای این کارها نیست! بیایید و این مرد را پس بگیرید.
وقتی راوی قصه‌اش را تمام کرد با مهربانی به من نگریست و گفت: «با چنان عشقی زندگی کن که حتی اگر بنا به تصادف به دوزخ افتادی، خود شیطان تو را به بهشت بازگرداند.»

 

نوشته‌ی پائولو کوئیلو
نگاره: Romolo Tavani (shutterstock.com)
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۳ مشارکت کننده