داستان کوتاه پلنگ وحشی

داستان کوتاه پلنگ وحشی

پلنگی وحشی به دهکده حمله کرده بود. شیوانا همراه با تعدادی از جوانان برای شکار پلنگ به جنگل اطراف دهکده رفتند. اما پلنگ خودش را نشان نمی‌داد و دایم از تله‌ی شکارچیان می‌گریخت.
سرانجام هوا تاریک شد و یکی از جوانان دهکده با اظهار این‌که پلنگ دارای قدرت جادویی است و مقصود آن‌ها را حدس می‌زند، خودش را ترساند و ترس شدیدی را بر تیم حاکم کرد. شیوانا با خوشحالی گفت که زمان شکار پلنگ فرا رسیده است و امشب حتما پلنگ خودش را نشان می‌دهد.
از قضا پلنگ همان شب خودش را به گروه شکارچیان نشان داد و با زخمی کردن جوانی که به شدت می‌ترسید، سرانجام با تیرهای بقیه از پا افتاد. یکی از جوانان از شیوانا پرسید: چه چیزی باعث شد شما رخ‌نمایی پلنگ را پیش‌بینی کنید؟ در حالی که شب‌های قبل چنین چیزی نمی‌گفتید!؟
شیوانا گفت: ترس جوان و باور او که پلنگ دارای قدرت جادویی است، باعث شد پلنگ احساس قدرت کند و خود را شکست‌ناپذیر حس کند. این ترس‌ها و باورهای ترس‌آور و فلج‌کننده‌ی ما هستند که باعث قدرت گرفتن زورگویان و قدرت‌طلبان می‌شوند. پلنگ اگر می‌دانست که در تیم شکارچیان کسانی حضور دارند که از او نمی‌ترسند، هرگز خودش را نشان نمی‌داد!

 

نگاره: Harro Maass (fineartamerica.com)
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۵ مشارکت کننده
یاسر گفت:
موانع مانند حیوانات وحشی هستند. آن‌ها ترسو هستند، اما اگر بتوانند شما را کنار می‌زنند. اگر ببینند که از آن‌ها ترسیده‌اید، به شما حمله خواهند کرد. اما اگر مستقیم به چشمان آن‌ها نگاه کنید، از دیدرس شما دور می‌شوند. (اوریسون سوئت ماردن)