داستان کوتاه خداوند از انسان چه می‌خواهد

داستان کوتاه خداوند از انسان چه می‌خواهد

شبی از شب‌ها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود. در همین حال مدتی گذشت، تا آن‌که استاد خود را بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت او را نظاره می‌کند!
استاد پرسید: برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می‌کنی؟
شاگرد گفت: برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطف خداوند!
استاد گفت: سوالی می‌پرسم، پاسخ ده؟
شاگرد گفت: با کمال میل استاد.
استاد گفت: اگر مرغی را پروش دهی، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟
شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد، برای آن‌که از گوشت و تخم مرغ آن بهره‌مند شوم.
استاد گفت: اگر آن مرغ برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود منصرف خواهی شد؟
شاگرد گفت: خوب راستش نه...! نمی‌توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ برای خود تصور کنم!
استاد گفت: حال اگر این مرغ برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را خواهی کشت، تا از آن بهره‌مند گردی؟!
شاگرد گفت: نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخم‌ها برایم مهم‌تر و باارزش‌تر خواهند بود!
استاد گفت: پس تو نیز برای خداوند چنین باش! همیشه تلاش کن تا باارزش‌تر از جسم، گوشت، پوست و استخوانت گردی. تلاش کن تا آن‌قدر برای انسان‌ها، هستی و کائنات خداوند، مفید و باارزش شوی، تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را به‌دست آوری. خداوند از تو گریه و زاری نمی‌خواهد! او از تو حرکت، رشد، تعالی و باارزش شدن را می‌خواهد و می‌پذیرد، نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را...!

 

نگاره: Supertrooper (shutterstock.com)
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۳ مشارکت کننده