روزی زنی روستایی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد. شوهر او که رانندهی موتورسیکلت بود و از موتورش براى حمل و نقل کالا در شهر استفاده مىکرد براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد.
زن با احتیاط سوار موتور شد و از دستپاچگی و خجالت نمیدانست دستهایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: «مرا بغل کن.»
زن پرسید: «چه کار کنم؟» و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد. با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمهی راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند.
شوهرش با تعجب پرسید: «چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیدهایم.»
زن جواب داد: «دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمیکند.»
شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جملهى سادهى «مرا بغل کن» چقدر احساس خوشبختى در قلب همسرش، باعث شده که در همین مسیر کوتاه سردردش را خوب کند.
نکته: عشق چنان عظیم است که در تصور نمیگنجد. فاصلهی ابراز عشق دور نیست. فقط از قلب تا زبان است و کافی است که حرفهای دلتان را بیان کنید.
نگاره: Gingersaisiri (freepik.com)
گردآوری: فرتورچین