روزی شیری در خواب بود که موشی کوچک روی پشت او به بازی و جستوخیز پرداخت. جستوخیزهای موش کوچک بازیگوش باعث شد شیر از خواب بیدار شود و با عصبانیت موش را زیر پنجههای قوی خود بگیرد.
درست زمانی که شیر میخواست موش را بخورد، موش کوچک گریهکنان به التماس افتاد و گفت: «خواهش میکنم این مرتبه مرا ببخش. در عوض لطف تو را تا آخر عمرم فراموش نخواهم کرد. کسی چه میداند، شاید بتوانم روزی لطف و محبت تو را جبران کنم».
شیر از شنیدن سخنان موش کوچک آنقدر خندهاش گرفت که دلش به رحم آمد و او را رها کرد. مدتی بعد، شیر داخل تلهای گیر افتاد. او تمام توان خود را بهکار بست تا از لابهلای طنابهای گرهخورده و محکم خود را بیرون بکشد، ولی موفقیتی عایدش نشد. درست همان موقع موش کوچک از آنجا میگذشت که متوجه شد شیر در تله گیر افتاده است.
او فورا به کمک شیر رفت و به کمک دندانهای تیز خود طنابها را جوید و شیر را از تله نجات داد. بعد رو به شیر کرد و گفت: «یادت میآید که آن روز به من خندیدی؟ فکر میکردی که آنقدر کوچک و ضعیف هستم که نمیتوانم لطف و محبتت را جبران کنم. ولی حالا میبینی که زندگیات را مدیون همان موش کوچک و ضعیف هستی!»
نکته: اوقاتی در زندگیمان وجود دارند که اقدامی انجام نمیدهیم، چون تصور میکنیم که کار زیادی از دستمان برنمیآید و نمیتوانیم تفاوتی ایجاد کنیم. اگرچه گاهی کوچکترین کارها میتوانند تفاوتی عظیم و چشمگیر در زندگی فرد دیگری بهوجود آورند. ما از طرق مختلفی میتوانیم محبت خود را به دیگران نشان دهیم و نیازی به کارهای خارقالعاده نیست. به یاد داشته باشید که کوچکترین و جزییترین کارها میتوانند تفاوتی ایجاد کنند. مثل: لبخندی ساده، باز کردن دری به روی دیگری، نوشتن یادداشتی محبتآمیز، به زبان آوردن کلمهای پر مهر و محبت و...
شعر شیر و موش (سرودهی ایرج میرزا)
بود شیری به بیشهای خفته - موشکی کرد خوابش آشفته
آن قَدَر دورِ شیر بازی کرد - در سرِ دُوشَش اسبتازی کرد
آن قَدَر گوشِ شیر گاز گرفت - گه رها کرد و گاه باز گرفت
تا که از خواب، شیر شد بیدار - متغیّر ز موشِ بدرفتار
دست برد و گرفت کَلّهی موش - شد گرفتار موشِ بازیگوش
خواست در زیر پنجه لِه کُنَدَش - به هوا برده بر زمین زَنَدش
گفت ای موشِ لوس یک قازی - با دُمِ شیر میکنی بازی؟
موشِ بیچاره در هَراس افتاد - گریه کرد و به التماس افتاد
که تو شاهِ وُحوشی و من موش - موش هیچ است پیشِ شاهِ وُحوش
شیر باید به شیر پنجه کند - موش را نیز گربه رنجه کند
تو بزرگی و من خطا کارم - از تو امّیدِ مَغفِرَت دارم
شیر از این لابه رحم حاصل کرد - پنجه واکرد و موش را وِل کرد
اتفاقاً سه چار روزِ دگر - شیر را آمد این بلا بر سر
از پیِ صیدِ گرگ یک صیّاد - در همان حَول و حَوش دام نهاد
دامِ صیّاد گیرِ شیر افتاد - عوضِ گرگ شیر گیر افتاد
موش چون حالِ شیر را دریافت - از برایِ خلاصِ او بشتافت
بندها را جوید با دندان - تا که در برد شیر از آن جا جان
این حکایت که خوشتر از قند است - حاویِ چند نکته از پند است
اولاً گر نیی قویبازو - با قویتر ز خود ستیزه مجو
ثانیاً عفو از خطا خوب است - از بزرگان گذشت مطلوب است
ثالثاً با سپاس باید بود - قدرِ نیکی شناس باید بود
رابعاً هرکه نیک یا بد کرد - بد به خود کرد و نیک با خود کرد
خامساً خلق را حقیر مگیر - که گهی سودها بَری ز حقیر
شیر چون موش را رهایی داد - خود رها شد ز پنجه صیّاد
در جهان موشکِ ضعیفِ حقیر - میشود مایهی خلاصی شیر
ایرج میرزا، مثنویها، شمارهی ۹.
نگاره: -
گردآوری: فرتورچین