ناصرالدین شاه قاجار در ۲۵ تیر سال ۱۲۱۰، در روستای کهنمو در نزدیکی اسکو یکی از شهرهای استان آذربایجان شرقی زاده و در ۱۲ اردیبهشت سال ۱۲۷۵ و در ۶۵ سالگی بهدست میرزا رضا کرمانی در شهر ری کشته شد. او با ۵۰ سال پادشاهی، بعد از شاپور دوم ساسانی و طهماسب اول صفوی، درازترین دورهی پادشاهی را در بین تمامی پادشاهان ایران داشته است. شاید اگر ناصرالدین شاه محتاطتر بود، رکورد این دو را نیز میشکست. این داستان از دوستعلی خان معیرالممالک در کتاب یادداشتهایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه آمده است:
جمعه هفدهم ذیقعده سال یک هزار و سیصد و سیزده فرا رسید. شاه بامدادان به گرمابه رفت و بنابر عادت، ناشتایی را با اشتهای فراوان در حمام خورد. تاجالدوله به استقبالش رفت و زبان به تبریک و تهنیت گشود. شاه در جوابش گفت: تاجی! بحمدالله امروز دماغی داریم. آنگاه کلاه را از سر برداشت و به هوا پرتاب کرد. حاضران از مشاهدهی این حال سخت در شگفت شدند. زیرا از آنجا که شاه را تارمویی بر فرق سر نبود، غیر از هنگام خواب هرگز از سر کلاه برنمیداشت.
ناصرالدین شاه که سبب تعجب آنان را دریافت گفت: آری بسیار مسرورم و باید سر آن را برایتان بگویم. آنگاه چنین حکایت کرد:
در نخستین سال سلطنتم، محمد ولی میرزا که مردی جفردان (دانش آگاهی از وقایع گذشته و آینده) و در علم هیئت و نجوم استاد بود، طالع مرا استخراج کرد. آنچه پیشبینی کرد از قبیل سوء قصد در آغاز سلطنت، سه بار مسافرت به اروپا و چند پیشامد دیگر جملگی بدون کم و کاست درست درآمده است. از جمله گفت: روز پنجشنبه شانزدهم ذیقعده ۱۳۱۳ خطری بزرگ تو را تهدید میکند. هرگاه روز مزبور را به شب رساندی بدان چند سال دیگر هم با کمال اقتدار سلطنت خواهی کرد. اینک آن روز که دیروز بود بهخوشی سپری شد. بهپاس این موهبت امروز به حضرت عبدالعظیم مشرف میشوم و نماز شکرانه را در حرم مطهر بهجای خواهم آورد. سه روز دیگر هم مراسم جشن قرن آغاز خواهد شد.
چون شاه قدم در صحن حضرت عبدالعظیم نهاد، میرزا علی اصغر امین السلطان صدراعظم پیش رفت و گفت: چون چیزی به ظهر نمانده ناهار را در یکی از باغهای مصفا بخوریم و بعد از ظهر که ازدحام زائران کمتر میشود به زیارت مشرف شوید.
شاه گفت: خیر؛ باید نماز ظهر را در حرم بگزارم.
حاجبالدوله گفت: چون درون حرم ازدحام بسیار زیاد است امر فرمایید تا قرق کنیم.
شاه در جوابش گفت: آنان بهکار خویش مشغول هستند ما نیز بهکار خود میپردازیم.
آنگاه به درون حرم رفت و به زیارت پرداخت و پس از طواف در قسمت بالای ضریح ایستاد و بنابر عادت دستمالی را از جیب بیرون آورد و به نماز ایستاد.
چون از نیایش به درگاه پروردگار فارغ آمد، میرزا رضا کرمانی با ظاهری آرام و نیازمند؛ عریضه بر کف مردم را شکافت و به جانب شاه آمد و همین که به تنگ وی رسید، پاشنهی تپانچه را که زیر نامه پنهان ساخته بود فشرد. صدای تیر در حرم طنینانداز شد و گلوله بر قلب شاه نشست. شاه بیچاره دست بر زخم دل نهاد و سوی آرامگاه همسر محبوبش جیران شتافت. اما چند گام به مقبره مانده پایش از رفتن بازماند. آهی کوتاه از سینه برآورد و نقش زمین شد.
صدراعظم چون چنین دید فرمان قرق داد و گفت تا کالسکهی سلطنتی را که بیرون بازار ایستاده بود به درون صحن آوردند و در برابر ایوان بازداشتند. آنگاه امین خاقان پدر عزیزالسلطان (ملیجک) را که کوتاه قد و باریک اندام بود گفت که زیر لبادهی شاه برود و از پشت سر او را با هر دو دست محکم نگاه دارد.
عینک دودی دوردارش را نیز بر چشمش نهادند و صدر اعظم و مجدالدوله چنان دو سویش قرار گرفتند که گویی شاه به آنان تکیه کرده است. بدینگونه جسم بیجان ملک صاحبقران را که سرانجام نتوانسته بود از سرنوشت خویش جان سالم به در برد درون کالسکه بردند.
امین خاقان همچنان در پشت نشسته و شاه را به هر دو دست روی زانو نگه داشته بود. اتابک رو به روی او قرار گرفته بود مانند اینکه با وی سخن میگوید؛ گاه لبخندی میزد و زمانی سری میجنبانید تا به شهر رسیدند و او را یک سر به قصر گلستان بردند.
چون با پدرم وارد قصر شدیم گروهی را دیدم که شتابان زینتها را بر میچینند و همه جا را سیاهپوش میکنند. مجدالدوله پیش ما آمد و ما را به نارنجستان بزرگ برد. در آنجا جسد شاه را دیدیم که زیر درختهای نارنج کنار یک حوض بلورین؛که هدیهی ملکهی انگلستان بود، روی نیمتختی به خواب جاویدان رفته است. دکتر طولوزان دست بر سینه بالای سرش مات و مبهوت ایستاده بود.
شاهزاده فریدون میرزا که از شاهزادگان سالخورده و وارسته بود و ریشی بلند به رنگ کافور داشت برای غسل جسد آمد. در این هنگام طولوزان (پزشک مخصوص ناصرالدین شاه) گامی پیشتر نهاد و انگشت را آهسته در زخم سینهی شاه فرو برد و گلولهی دلشکاف را بیرون کشید و با صدایی گرفته و لرزان گفت: اگر شاه لباس دیگری بر تن داشت، جان به سلامت میبرد. زیرا گلوله چندان نیرومند نیست و فقط بر قلب نشسته است. آن گاه آن فلز شوم را میان پنبه جای داد و در جیب نهاد.
برگرفته از تجربههای ماندگار در گزارشنویسی، جان کری؛ ترجمه و تدوین علی اکبر قاضیزاده.
نگاره: Gettyimages.com
گردآوری: فرتورچین