مسافر تاکسى آهسته روى شونهى راننده زد. چون میخواست ازش یه سوال بپرسه.
راننده داد زد، کنترل ماشین رو از دست داد، نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس، از جدول کنار خیابون رفت بالا، نزدیک بود که چپ کنه، اما کنار یه مغازه توى پیاده رو، متوقف شد.
براى چندین ثانیه، هیچ حرفى بین راننده و مسافر رد و بدل نشد. تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت: هى مرد! دیگه هیچ وقت، این کار رو تکرار نکن، من رو تا سر حد مرگ ترسوندى!
مسافر عذرخواهى کرد و گفت: من نمیدونستم که یه ضربهى کوچولو، اینقدر تو رو میترسونه.
راننده جواب داد: واقعا تقصیر تو نیست، امروز اولین روزیه که بهعنوان یه رانندهى تاکسى، دارم کار میکنم، آخه من ۲۵ سال، رانندهی ماشین نعشکش بودم...
«گاه آنچنان به تکرارهاى زندگى عادت میکنیم، که فراموش میکنیم جور دیگر هم میتوان بود.»
نگاره: Onoranzefunebriditrani.it
گردآوری: فرتورچین