از زمانهای قدیم تا همین الان برای پخت زیاد برنج از قابلمههای بزرگی بهنام دیگ استفاده میکنند که جنس آنها معمولا از فلز مس است. برای کشیدن و هم زدن غذای درون دیگ هم از کفگیر فلزی استفاده میکردند. در دوران قدیم رسم بر این بود که در محلهها هر هفته فردی که نذرش برآورده میشد، دیگی بار میگذاشت و غذایی به اهل محل میداد که بیشتر شامل غذاهایی میشد که با پلو درست میکردند. زمانی که غذا آماده میشد، مردم از خانههای خودشان بیرون میآمدند و صف میایستادند تا از غذای نذری سهمی ببرند و آشپزها هم تند تند با کفگیر از داخل دیگ، غذا را میکشیدند و به دست مردم منتظر میدادند.
زمانی که دیگر به انتهای دیگ نزدیک میشدند، کفگیر به ته دیگ میخورد و صدایی بلند میشد و مردم میفهمیدند که دیگر غذا به انتها نزدیک شده است و به یکدیگر اطلاع میدادند که کفگیر به ته دیگ خورده. وقتی هم که دیگر غذایی باقی نمانده بود، آشپزها برای اطلاع مردم که دیگر در صف نایستند، یک دور کفگیر را در ته دیگ میچرخاندند و با بلند شدن این صدا صف غذا را از هم میپاشیدند و هر کس راهی خانهی خودش میشد و کسانی که غذا گیرشان نمیآمد به دیگران میگفتند نوبت ما که شد کفگیر به ته دیگ خورد.
داستانی بلندتر:
در روزگاران گذشته، مرد با ایمان و درستکاری با خدای خود عهد کرد که اگر خدا خواست و کسب و کارش رونق گرفت، قسمتی از درآمدش را برای غذا دادن به فقرا، گرسنگان و در راه ماندگان شهرش خرج کند. خداوند به او لطف کرد و طی چند سال کار و تلاش ثروت خوبی جمع کرد. بعد از آن مرد نیت کرد، به شکرانهی نعمت و روزی فراوان که خداوند به او داد، هر روز یک دیگ بزرگ غذا درست کند و حداقل صد نفر گرسنه را سیر کند.
مرد ثروتمند هر روز مواد غذایی آن روز را میخرید و به آشپزی که استخدام کرده بود میداد و او تا ظهر غذا را آماده میکرد و به نیازمندان غذا میداد. بعد از گذشت دو هفته تمام گرسنگان و فقرای شهر میدانستند که اگر به موقع به در خانهی این مرد بروند میتوانند غذای آن روزشان را بخورند. ولی اگر دیر میرفتند و کفگیر به ته دیگ خورده بود دیگر غذایی نبود.
آشپز عادت داشت وقتی غذا رو به اتمام بود، موقع برداشتن غذا از ته دیگ، کفگیرش را به ته دیگ میزد تا با صدایی که از آن بلند میشد، مردمی که در صف ایستاده بودند بفهمند، غذا رو به اتمام است و به زودی تمام میشود. مرد ثروتمند از اینکه توانسته بود از عهدهی قول و قراری که با خدای خود گذاشته بود بربیاید خیلی خوشحال بود و خدا را شکر میکرد. چند سالی مرد این کار را انجام داد و هر سال خیر و برکت بیشتری از این کار در زندگیاش احساس میکرد.
بعد از چند سال مرد ثروتمند قصد سفر حج کرد و قبل از حرکت تمام کارهایش را درست کرد و تمام اموال و داراییهایش را به تک پسرش سپرد و از او خواست تا با نهایت دقت و تیزبینی بهکار کارگران توجه کند و حقوق کارگران را به موقع حساب و کتاب کند و به آنها تحویل دهد. از دیگر سفارشات مرد ثروتمند به پسرش این بود که غذا دادن به فقرای شهر را فراموش نکند. او به پسرش سپرد که هر روز مواد غذایی تازه برای آشپز تهیه کند تا بهترین غذا را برای فقرا و گرسنگان شهر تهیه کند و سپس عازم سفر حج شد.
پسر مرد قبول کرد کارهایی که پدرش به او سپرده بود را انجام دهد. ولی او خیلی خوشش نمیآمد که هر روز فقرای شهر چند ساعتی در خانهی آنها باشند تا کفگیر آشپز به ته دیگ بخورد و غذا تمام شود. به همین دلیل به بازار رفت و دیگی خیلی کوچکتر از دیگی که سالها پیش پدرش خریده بود، خرید. با این دیگ جدید که پسر خریده بود فقط به اندازهی بیست نفر میشد، غذا پخت. پسر خیلی خوشحال بود که با این کار هم به حرف پدرش گوش کرده بود و هم اینکه میهمانان هر روز زودتر به خانههای خود میرفتند، چون در یک دیگ کوچک خیلی زودتر کفگیر آشپز به ته دیگ میخورد.
خبر دیگ کوچک پسر ثروتمند خیلی زود بین فقرا و گرسنگان شهر پیچید. به همین دلیل تعداد کمی هر روز به قصد غذا خوردن به در خانهی مرد ثروتمند میرفتند. بعد از گذشت چندین ماه، مرد ثروتمند که دیگر حاجی شده بود به شهر خود بازگشت. مرد بعد از چند روز فهمید، پسرش در نبود او چه دسته گلی به آب داده. خیلی ناراحت شد و دلیل نذرش را با پسرش در میان گذاشت و گفت پسرم وقتی ما حاجتی میگیریم، نباید نذر خود را فراموش کنیم. فردای آن روز مرد ثروتمند همان دیگ قبلی را آورد و مثل قبل مواد غذایی تازهای خرید. آن وقت از آشپز خواست غذایی به اندازهی این دیگ اولی درست کند تا خیلی زود کفگیرش به ته دیگ نخورد.
این اصطلاح زمانی بهکار برده میشود که بخواهند بگویند کسی داراییاش پایان پیدا کرده و داراییاش ته کشیده است.
برگرفته از کتاب ضرب المثل و داستانهایشان (معنی ضرب المثل و ریشههای آن)، نوشتهی الهه رشمه.
نگاره: -
گردآوری: فرتورچین