داستان کوتاه نان اینجا، آب اینجا، کجا بروم بهتر از اینجا؟

داستان کوتاه نان اینجا، آب اینجا، کجا بروم بهتر از اینجا؟
در روزگاران قدیم، مرد جوانی بود که به‌دنبال کار می‌گشت و چند روزی را در کارگاه آهنگری کار کرد. سپس با خود گفت: من نمی‌توانم روزانه این همه وقت دم کوره‌ی سوزان کار کنم و به فولاد گداخته پتک بکوبم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه آخرش نفهمیدم رفیق منی یا رفیق گرگ

داستان کوتاه آخرش نفهمیدم رفیق منی یا رفیق گرگ
در روزگاری دور، دو دوست به قصد شکار کبک به کوهستان رفتند. این دو سال‌ها بود با هم به شکار می‌رفتند. هر دوی آن‌ها فقط یک تفنگ داشتند. هر کدام با آن تفنگ کبکی شکار می‌کردند و به خانه برمی‌گشتند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه آدم گرسنه سنگ را هم می‌خورد

داستان کوتاه آدم گرسنه سنگ را هم می‌خورد
روزی روزگاری لقمان حکیم با پسرش از کوچه‌ای عبور می‌کردند که ناگهان صدای اذان شنیدند. پسرش گفت: پدر برای نماز به مسجد برویم و بعد از نماز برای نهار به منزل برویم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه آنچه تو از رو می‌خوانی، من از برم

داستان کوتاه آنچه تو از رو می‌خوانی، من از برم
روزی روزگاری، فروشنده‌ی دوره‌گردی که کارش خرید و فروش کالا و اجناس در شهرهای مختلف بود، به روستای کوچکی رسید. مرد فروشنده که بسیار خسته و گرسنه شده بود...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه آواز خر در چمن

داستان کوتاه آواز خر در چمن
در دوره‌ای که خانه‌ها مثل امروز حمام نداشتند، هر محله یا شهری تنها یک حمام عمومی داشت که تمام مردم شهر از آن حمام عمومی استفاده می‌کردند. این حمام‌ها سقف‌های بلند و گنبدی داشتند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه از دماغ فیل افتاده

داستان کوتاه از دماغ فیل افتاده
حضرت نوح یکی از پیامبران بزرگ الهی است، که در طی عمر طولانی‌شان تمام وقت خود را صرف تشویق مردم قوم خود به خداپرستی، انسانیت و دوستی کردند. ولی هر چه ایشان بیشتر تلاش می‌کردند...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه اگر پیش همه شرمنده‌ام، پیش دزد رو سفیدم

داستان کوتاه اگر پیش همه شرمنده‌ام، پیش دزد رو سفیدم
روزی روزگاری، مرد ثروتمندی صاحب فرزندی شده بود و به مناسبت تولد فرزندش میهمانی بزرگی را ترتیب داد. او از تمامی تاجران، درباریان، ثروتمندان و دیگر مقامات بلندپایه‌ی شهر...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه امام‌زاده‌ای که با هم ساختیم

داستان کوتاه امام‌زاده‌ای که با هم ساختیم
در گذشته‌های دور، دو مرد حیله‌گر که برای به‌دست آوردن پول بی‌زحمت به هر کاری دست می‌زدند، نشستند فکرشان را روی هم گذاشتند و راه‌حلی برای پیدا کردن پول بدون زحمت پیدا کردند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه ایراد بنی اسرائیلی

داستان کوتاه ایراد بنی اسرائیلی
بر طبق قرآن مجید پسران حضرت یعقوب و پیروان آیین یهود را قوم بنی اسرائیل می‌نامند. در زمانی که حضرت موسی به پیامبری رسیدند، این قوم به ایشان ایمان نیاوردند و هر روز به عناوین مختلف...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه با شیطان ارزن کاشته

داستان کوتاه با شیطان ارزن کاشته
روزی روزگاری شیطان از دره‌ی خوش آب و هوایی که روستایی در آن قرار داشت می‌گذشت. مردم آن روستا به دلیل داشتن آب کافی و زمین حاصلخیز، کشاورزی پر رونقی داشتند.
دنباله‌ی نوشته