از بچگی شعرها و ضربالمثلها رو جابهجا میگفتم، یا در جای نامناسبی استفاده نمیکردم. یه بار معلم کلاس دوم راهنمایی، حمید عباسی رو آورد پای تخته و اون هم مسئلهای که من نمیتونستم حلش کنم رو به کمک خود معلم حل کرد. بعد معلم برگشت سمت من و گفت: کار هر بز نیست خرمن کوفتن - گاو نر میخواهد و مرد کهن!
گفتم: آقا! به ما گفتید بز؟!
گفت: عزیزم! در مَثَل جای مناقشه نیست!
گفتم: آره آقا، حمید عباسی واقعا مرد کهنه.
با عصبانیت گفت: منظورت اینه من گاو نَرم؟!
گفتم: آقا! در مثل جای مناقشه نیست.
گفت: حیف که اون تَرکههای قدیم رو ازمون گرفتن، وگرنه حالیت میکردم.
گفتم: خدا خر را شناخت، شاخش نداد!
با عصبانیت گفت: به من گفتی خر؟!
گفتم: آقا! در مثل جای مناقشه نیست!
گفت: به من توهین کردی؟ من سی ساله تو این مدرسهام، هیچ کس اندازهی من اینجا نبوده.
گفتم: آب زیاد یه جا بمونه، میگنده!
با عصبانیت گفت: من دیگه نمیتونم تحمل کنم. محمد جوادی پاشو برو بگو آقای ناظم بیاد.
گفتم: آقا! در مثل جای مناقشه نیست.
گفت: بذار آقای ناظم بیاد، میگم اخراجت کنه.
گفتم: به حرف گربه سیاه بارون نمیاد!
معلم داشت از عصبانیت خفه میشد که ناظم اومد و ماجرا را براش گفتیم. آقای ناظم به من گفت: فراهانی! صد بار نگفتم آسه برو آسه بیا، که گربه شاخت نزنه؟!
یهو معلم گفت: آقای ناظم! به من گفتی گربه؟!
ناظم گفت: در مثل جای مناقشه نیست برادر! من خودم بیست سال معلم بودم، بهترین شاگردها رو پرورش دادم.
معلم گفت: خب دیگه، انگور خوب نصیب شغال میشه!
ناظم گفت: به من گفتی شغال؟!
معلم گفت: در مثل جای مناقشه نیست.
ماجرای دادگاه:
خلاصه دعوایی شد بیا و ببین. کار بیخ پیدا کرد و قضیه به دادگاه کشید. من رو هم به عنوان شاهد احضار کردند. داخل دادگاه کسی که پشت میز نشسته بود، شروع کرد به نصیحت آقا معلم و آقای ناظم. گفت: آقایون! شما فرهنگی هستید. تحصیل کرده هستید. خودتون میدونید در مثل جای مناقشه نیست! اصلا حرف باد هواست. آدم نباید با یه حرف ساده این قدر ناراحت بشه که.
یهو آقای ناظم گفت: ایول! منم از اول همین رو میگفتم.
اون آقایی که پشت میز نشسته بود، گفت: من مسئول نیستم. ایشون مسئول پروندهی شما هستند.
بعد به آقایی که کنار دستش نشسته بود اشاره کرد.
آقای ناظم هم گفت: حالا چه فرقی میکنه؟ سگ زرد برادر شغاله!
یهو آقای مسئول و مرد بغل دستیش با عصبانیت گفتند: به من گفتی شغال؟!
بعد آقای مسئول به مرد بغل دستیش گفت: آقای محترم! به شما گفتن سگ زرد!
اون آقا هم گفت: نخیر آقای مسئول، سگ زرد رو با شما بودن! شما چشم نداری ببینی! منم تا چند ماه دیگه مسئول میشم.
آقای مسئول پوزخندی زد و گفت: شتر در خواب بیند پنبهدانه!
اون آقا گفت: به من گفتی شتر؟! گزارش کنم به مقامات؟!
مسئول گفت: برادر من! در مثل جای مناقشه نیست!
یهو عصبانی شدم و گفتم: آقایون! از سنتون خجالت بکشید. دو تا حقوقدان و دو تا فرهنگی افتادید به جون هم. شما باید الگوی جوونهای این مملکت باشید. اون وقت از مردم چه انتظاری دارید؟ شما نمیدونید هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد؟
آقای مسئول گفت: احسنت. احسنت به این پسر بچهی باهوش.
گفتم: چه فایده؟ هر چی میگم انگار یاسین تو گوش خر میخونم!
خلاصه، الآن تو بازداشتگاه دارم به اژدر سهدست حالی میکنم که وقتی وارد بازداشتگاه شدم و گفتم ما هم رفتیم قاطی باقالیها، مَثَل گفتم! در مثل هم جای مناقشه نیست. اما حالیش نمیشه که. یقهام رو گرفته و میگه: به من گفتی باقالی؟
نکته: با اینکه شاید مثلی که بهکار میبریم، چندان پیوند مستقیمی به گفتگوی ما نداشته باشد، ولی این مثل میتواند دیدگاهمان را روشن کند. به راستی در گفتن مثل، سختگیری نیاز نیست؛ مهم این است که با آن مثل گفته شده، آگاهی بهدست آید.
نگاره: -
گردآوری: فرتورچین