راهنمایی بودم که در انشا نوشتم «چقدر بوی پرتقال روی بخاری حال میدهد» و معلم بعد از بیان جملهی «گه نخور» سه عدد مداد را لای انگشتانم خورد کرد که بفهمم «حال» کلمهی خوبی نیست و هر جایی کاربرد ندارد. لااقل مناسب سن ما نیست. پس «حال بی حال». حتی اگر بهخاطر بوی پرتقال باشد.
بعد از آن دیگر نباید حال میکردیم، نه از بوی توپ پلاستیکی مارک شقایق، نه از شوقِ زنگ ورزش و حتی نه از بوی کاغذِ دورِ ساندویچِ کالباسِ مدرسه؛ چون حال برای بزرگترهاست.
حالمان را گرفت و گفت برو سر جایت بشین!
پدرم هر شب میآمد خانه و میگفت حال ندارد و مادرم ترش میکرد و میگفت تو هیچ وقت حال نداری، و من فکر میکردم حرف بدی میزنند. یک بار هم گفتم «مامانی، بابا بیرون حال میکنه میاد خونه حال نداره؟» و مادر سیلی زیر گوشم زد و گفت «دیگه نبینم ازین حرفا بزنیا، بابا کار میکنه خسته میشه، حال معنی بدی میده.» با گریه گفتم «پس چرا وقتی با دوستام بازی میکنیم میگن حال میده؟» و گفت «دیگه حق نداری باهاشون بازی کنی.»
یک بار هم دوستم «اصغر» داخلِ کیفِ دختری ترقه انداخت و وقتی ترکید و دختر جیغ زد اصغر گفت «چقدر حال داد» و من دیگر با اصغر رفاقت نکردم، چون فکر میکردم حال کردن یعنی کارِ بد.
درست لحظهی سال تحویل بود که به خدا هم مشکوک شدم. حول حالنا الی احسن الحال؟ پیش خودم در حالی که چهار چشمی پدر را نگاه میکردم گفتم «خدایا تو هم؟» البته بعدا اصغر گفت که خدا اینجا با خودش خیلی حال کرده که موجودات باحالی مثل ما را خلق کرده! وای که چقدر این اصغر بیادب است!
دبیرستان با انواع حال آشنا شدیم، حال استمراری، حالِ اخباری، حال کامل، حال ساده، حال حال حال، وای که چقدر ما در زبان فارسی حال داریم و چقدر بیادبیم.
نگاره: KamranAydinov (freepik.com)
گردآوری: فرتورچین