داستان کوتاه سه پند

داستان کوتاه سه پند

پند اول:
بوقلمونی، گاوی بدید و بگفت: در آرزوی پروازم اما چگونه، ندانم.
گاو پاسخ داد: گر ز تپاله‌ی من خوری قدرت بر بال‌هایت فتد و پرواز کنی.
بوقلمون خورد و بر شاخی نشست. تیراندازی ماهر، بوقلمون بر درخت بدید. تیری بر آن نگون‌بخت بینداخت و هلاکش نمود.
نتیجه‌ی اخلاقی: با خوردن هر گندی شاید به بالا رسی، لیک در بالا نمانی.

 

پند دوم:
گنجشکی از سرمای بسیار، قدرت پرواز از کف بداد و در برف افتاد. گاوی گذر همی کرد و تپاله بر وی انداخت. گنجشک ز گرمای تپاله جان بگرفت و به آواز مشغول شد. گربه‌ای آواز بشنید، جست و گنجشک به دندان بگرفت و بخورد.
نتیجه‌ی اخلاقی: هر که گندی بر تو انداخت، حتما دشمن نباشد. هر که از گندی به در آوردت، حتما دوست نباشد. گر خوشی، دهان ببند و آواز بلند مخوان.

 

پند سوم:
خرگوش از کلاغی بر سر شاخه پرسید که آیا من نیز می‌توانم چون تو نشسته، کار نکنم؟
کلاغ پاسخ داد: چرا که نه.
خرگوش بنشست بی‌حرکت. روباهی از ره رسید و خرگوش بخورد.
نتیجه‌ی اخلاقی: لازمه‌ی نشستن و کار نکردن بالا نشستن است.

 

نگاره: -
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۱ مشارکت کننده