روزی بود، روزگاری بود. در آن روزگار، توی همهی خانهها ساعت و رادیو و تلویزیون نبود که مردم هر وقت دلشان خواست، بفهمند ساعت چند است. ماه رمضان که میشد، نبودن ساعت و رادیو و تلویزیون بیشتر معلوم میشد. زیرا مردم دلشان میخواست ساعت دقیق را بدانند و رسیدن زمان اذان صبح و اذان مغرب را بفهمند. به همین دلیل، ماه رمضان که میشد، توپ درمیکردند. یعنی وقتی که اذان مغرب و وقت افطار میرسید، یا وقت اذان صبح میشد و مردم دیگر نمیتوانستند چیزی بخورند، صدای توپ بلند میشد.
معمولا روی یکی از تپههای دور و بر هر شهر یک توپ جنگی میگذاشتند و دو سه تا سرباز را مامور میکردند که وقت افطار و سحر، گلولهای توی توپ بگذارند و شلیک کنند. گلولهها فقط باروت داشتند و به جایی و کسی آسیب نمیرساندند. اما صدای انفجار آنها آن قدر بلند بود که مردم میتوانستند صدای توپ سحر و توپ افطار را بشنوند.
یکی از سحرهای ماه رمضان بود و مردم یکی از شهرهای ایران پای سفرههای سحر نشسته بودند و سحری میخوردند. همه منتظر بودند توپ سحر شلیک شود تا دست از خوردن و آشامیدن بکشند. اما انگار آن شب کسی نبود که توپ سحر را در کند.
مردم همانطور که مشغول خوردن سحری بودند، یکباره متوجه شدند تاریکی هوا از بین رفت و صبح روشن فرا رسید. همه فهمیدند که مدتها از اذان صبح گذشته و بدون اینکه بفهمند وقت خوردن و آشامیدن گذشته است، همچنان مشغول خوردن سحری بودهاند. ای داد بیداد! با این حساب، روزهی آن روز همهی کسانی که میخواستند روزه بگیرند، باطل شده بود.
سر و صدای مردم بلند شد:
- این چه وضعی است؟ چرا توپ در نکردهاند؟
- انگار سربازهای مامور توپ خواب ماندهاند.
- یعنی چه؟ مگر آنها ساعت ندارند و روزه نمیگیرند؟
- دیدی روزهی امروزمان از دست رفت؟!
وقتی صبح شد و آفتاب درآمد، کسانی که خیلی از دست توپچیها عصبانی بودند، راه افتادند و رفتند جلو فرمانداری. جمعیت زیادی جلو فرمانداری جمع شده بودند. هیچ کس فکرش را هم نمیکرد که بهخاطر شلیک نشدن توپ سحر، آن همه آدم جلو در فرمانداری جمع شوند. فرماندار که اوضاع را چنان دید و از اجتماع مردم و زیادی آنها خبردار شد، ترسید و دستور داد توپچیها را از سر تپه بیاورند به فرمانداری.
مردم تقصیر را به گردن فرماندار میانداختند و فرماندار هم تصمیم داشت خودش را بیگناه نشان دهد و پیش چشم مردم، سربازان توپچی را محاکمه کند و با تنبیه کردن آنها به اجتماع اعتراضآمیز مردم به خوبی و خوشی پایان دهد. نیم ساعتی بعد، توپچیها را به فرمانداری آوردند. فرماندار که مطمئن بود خودش تقصیری ندارد، رفت روی بالکن فرمانداری تا با مردمی که روبهرویش ایستاده بودند حرف بزند. فرماندار سینهاش را صاف کرد و گفت: «مردم عزیز! شما حق دارید اعتراض کنید. مسلما روزهی امروز خیلی از شما باطل شده است. همین الان من جلو چشم شما توپچیها را محاکمه میکنم تا معلوم شود که مقصرند. آن وقت به حسابشان میرسیم تا دیگر چنین اتفاقهایی نیفتند.»
به دستور فرماندار، سه سربازی را که مامور توپ افطار و سحر بودند به بالکن فرمانداری بردند. فرماندار رو کرد به آنها و با توپ و نشر گفت: «هیچ میدانید چه غلطی کردهاید؟ و چرا میخواهم شما را جلو چشم همشهریانم محاکمه کنم؟»
یکی از سربازها گفت: «قربان! به خدا ما کار خلافی نکردهایم.»
فرماندار گفت: «مگر شما وظیفه ندارید که هر سحر و افطار توپ درکنید تا اهالی این شهر، وقت افطار و سحر را بفهمند؟»
یکی از توپچیها گفت: «بله قربان! همینطور است!»
فرماندار گفت: «خوب است که خودتان هم قبول دارید که کوتاهی کردهاید.»
یکی از سربازها گفت: «ما که هنوز چیزی نگفتهایم. اول شما بفرمایید چه کوتاهیای از ما سر زده.»
فرماندار گفت: «مگر دیشب هم مثل تمام سحرهای ماه مبارک رمضان، شما نباید وقت اذان صبح توپ درمیکردید؟»
یکی از سربازها گفت: «درست است قربان! باید یک گلوله شلیک میکردیم.»
فرماندار گفت: «خوب، پس چرا دیشب این کار را نکردید؟»
توپچی گفت: «به هزار و یک دلیل... قربان!»
فرماندار که خودش را موفق و پیروز میدید، گفت: «ننه من غریبم درنیاورید. نمیخواهم روده درازی کنید. فقط یک دلیل قانع کننده از آن هزار و یک دلیلتان بگویید کافی است.»
توپچی گفت: «دیشب به هزار و یک دلیل نتوانستیم توپ سحر را شلیک کنیم. دلیل اولش هم این بود که باروت نداشتیم. دلیل دومش هم این بود که دیروز آمدیم فرمانداری باروت بگیریم، اما کسی به حرفمان گوش نکرد.»
صدای شلیک خندهی مردم بلند شد. فرماندار فکر نمیکرد که سه نفر سرباز کمسواد بتوانند به این راحتی او را جلو چشم همهی مردم خیط و بیآبرو کنند. این بود که با عصبانیت و صدای بلند گفت: «رسیدگی میکنم... رسیدگی میکنم آقا!... من باید مقصر را پیدا کنم» و از جلو چشم مردم دور شد.
کسی که به ابزار و مقدمات کاری دسترسی نداشته باشد، ولی بخواهند از برای انجام نشدن کار بازخواست و سرزنشش کنند، این مثل را بهکار میبرد.
نگاره: Nicepng.com
گردآوری: فرتورچین