داستان کوتاه آنجا که عیانست چه حاجت به بیانست

داستان کوتاه آنجا که عیانست چه حاجت به بیانست

چون مطلبی آن‌قدر واضح و روشن باشد که احتیاج به تعبیر و تفسیر نداشته باشد، به مصراعی از شعر زیر استناد جسته و ارسال مثل می‌کنند.

پرسی که تمنای تو از لعل لبم چیست - آنجا که عیانست چه حاجت به بیانست

«طبسی حائری» در کشکولش آن را به این صورت هم نقل کرده است:

خواهم که بنالم ز غم هجر تو گویم -آنجا که عیانست چه حاجت به بیانست

ولی چون بنیانگذار «سلسله‌ی گورکانی هند» مصراع بالا را در یکی از وقایع تاریخی تضمین کرده و بدان جهت به‌صورت ضرب المثل درآمده است، به شرح واقعه می‌پردازیم:
«ظهیرالدین محمد بابر» (۸۸۸ - ۹۳۷ هجری قمری) که با پنج پشت به «امیرتیمور» می‌رسد، موسس سلسله‌ی «گورکانی هند» است. «بابر» در زبان ترکی همان «ببر» حیوان مشهور است که بعضی از پادشاهان ترک این لقب را برای خود برگزیده‌اند. «بابر» پس از فوت پدر، وارث حکومت «فرغانه» گردید؛ ولی چون «شیبک خان شیبانی اوزبک» پس از مدت ۱۱ سال جنگ و محاربه او را از «فرغانه» بیرون راند، به جانب کابل و قندهار روی آورد. مدت ۲۰ سال در آن حدود فرمانروایی کرد و ضمنا به خیال تسخیر هندوستان افتاده و در سال ۹۳۲ هجری پس از فتح «پانی‌پت»، «ابراهیم لودی» پادشاه هندوستان را مغلوب کرد و مظفرا داخل دهلی شد. آن‌گاه «آگره» و شمال هندوستان، از رود سند تا بنگال را به تصرف درآورده، بنیان خاندان «امپراطوری مغول» را در آن‌جا برقرار کرد که مدت سه قرن در آن سرزمین سلطنت کردند و از این سلسله، سلاطین نامداری چون «اکبرشاه» و «اورنگ زیب» ظهور کرده‌اند. سلسله‌ی مغولی هند سرانجام در شورش بزرگ هندوستان که به سال ۱۲۷۵ هجری قمری مطابق با ۱۸۵۷ میلادی روی داد پایان یافت.
«ظهیرالدین محمد بابر» جامع حالات و کمالات بود و کتابی درباره‌ی فتوحات و جهانداری ترجمه‌ی حال خودش به‌نام «توزوک بابری» به زبان «جغتایی» تالیف کرد که بعدها «عبدالرحیم خان جانان» به فرمان «اکبرشاه» آن را به فارسی برگردانید. «بابر» به فارسی و ترکی شعر می‌گفت و این بیت زیبا او اوست:

بازآی ای همای که بی طوطی خطت - نزدیک شد که زاغ برد استخوان ما

باری، «ظهیرالدین محمد بابر» هنگامی که پس از فوت پدر در ولایت «فرغانه» حکومت می‌کرد و شهر «اندیجان» را به‌جای «تاشکند» پایتخت خویش قرار داد، در مسند حکمرانی، دو رقیب سرسخت داشت که یکی عمویش «امیراحمد» حاکم سمرقند و دیگری دایی‌اش «محمود» حاکم جنوب «فرغانه» بود. «بابر» به توصیه‌ی مادربزرگش «ایران» از یکی از روسای طوایف تاجیک به‌نام «یعقوب» استمداد کرد. «یعقوب» ابتدا به جنگ «محمود» رفت و او را به‌سختی شکست داد و سپس «امیراحمد» را هنگام محاصره‌ی «انیجان» دستگیر کرد. بابر که آن موقع در مضیقه‌ی مالی بود، خزانه‌ی «امیراحمد» در سمرقند را که دو کرور دینار زر بود، به تصرف آورد و آن پول در آغاز سلطنت «بابر» در پیشرفت کارهایش خیلی مؤثر افتاد. «بابر» با وجود آن‌که در آن زمان بیش از سیزده سال نداشت، شعر می‌گفت و با وجود خردسالی، خوب هم شعر می‌گفت. این شعر را هنگام مبارزه با عمویش «امیراحمد» سروده است:

با ببر ستیزه مکن ای احمد احرار - چالاکی و فرزانگی ببر عیانست
گر دیر بپایی و نصیحت نکنی گوش - آنجا که عیانست چه حاجت به بیانست

مصراع اخیر به احتمال قریب به یقین پس از واقعه‌ی تاریخی مزبور که به‌وسیله‌ی «بابر» در دوبیتی بالا تضمین شده است، به‌صورت ضرب المثل درآمده است.

 

نگاره: Uzair.saeed (flickr.com)
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۳ مشارکت کننده