برخی همواره از آنچه که دارند ناراضی هستند و گمان میکنند که دارایی دیگران نسبت به اموال خودشان بیشتر و برتر است. آدمهای خود کمبین و حریصِ به مال دیگران، حتی مرغ همسایه را به شکل غاز تصور میکنند. برخی نیز پیروزیها و موفقیتهای خود را ناچیز، بلکه هیچ ارزیابی میکنند، ولی کمترین دستاورد دیگران را بسیار بزرگ میبینند.
روزی حاکمی تصمیم گرفت بهصورت ناشناس برای درک وضعیت جامعه به میان مردم برود. حاکم از محلهای گذشت که سه مرد در آن صحبت میکردند، اجازه گرفت و به جمعشان اضافه شد. سه مرد در مورد رویاهای خود صحبت کردند، یکی آرزو داشت فرمانده ارتش کشور شود، دیگری آرزو داشت وزیر دارایی شود، اما سومی آرزوی عجیبی داشت. او شنیده بود همسر حاکم چهرهای به زیبایی ماه دارد و آرزو کرد یک روز در کنار او باشد.
حاکم پس از خداحافظی به قصر بازگشت و به ماموران خود دستور داد که آن سه نفر را به قصر بیاورند. پس از آمدن سه رفیق به قصر، حاکم به آنها گفت که یکی از ماموران من نزد شماست و خواسته شما را شنیده است. تصمیم گرفتم خواستههایتان را برآورده کنم. نفر اول همانطور که میخواست فرمانده لشکر شد و نفر دوم فرمانده بیت دارایی شد. حاکم از نفر سوم پرسید آیا تو متاهلی و او گفت بله. حاکم به او گفت: فردا در کنار همسرم هستی تا تو نیز به آرزوی خودت برسی. نفر سوم که از پیشنهاد حاکم بسیار ترسیده بود، از حاکم عذرخواهی کرد، اما حاکم بیخیال نشد.
حاکم دستور داد زن مرد را به قصر بیاورند و آرزوی شوهرش را به او گفت. به خادمانش دستور داد که به زن نفر سوم لباسهای فاخر بپوشند و به بهترین شکل ممکن آرایشش کنند. سپس به زن گفت که در کنار همسرت باش و هر درخواستی که داشت بپذیر. اما یادت باشد که نگویید که همسر او هستید و وانمود کنید که همسر حاکم هستید. روز بعد حاکم دوباره مرد را به قصر فرا خواند و به او گفت که همسرم نزد تو میآید. مرد ترسیده بود و فکر میکرد که حاکم قصد دارد او را بکشد. حاکم همسر نفر سوم را نزدش فرستاد. مرد که تصور میکرد آن زن همسر حاکم است، مبهوت زیبایی او شده بود.
روز بعد ماموران مرد را به نزد حاکم بردند. حاکم از او پرسید به آرزویت رسیدی؟ مرد که سرش پایین بود گفت بله به آرزوی دیرینهام رسیدم. بعد حاکم دو تخم مرغ را که از قبل آماده کرده بود به مرد نشان داد. یکی از تخم مرغها رنگ شده بود و دیگری یک تخم مرغ معمولی بود. حاکم از مرد در مورد تفاوت تخم مرغها پرسید. مرد گفت هر دو تخم مرغ هستند، فقط یکی از آنها رنگ شده است. سپس تخم مرغها را شکست و دوباره از مرد پرسید که چه فرقی با هم دارند؟ مرد پاسخ داد که هر دو سفید و زرد هستند و تنها تفاوتشان رنگ آنهاست. سپس حاکم به او گفت که زن کنار تو، همسرت بود. دستور دادم او را به قصر بیاورند و لباسهای فاخر بپوشانند. اگر از همسرت مراقبت کنی و با عشق در کنارش باشی با همسر حاکم فرقی نمیکند.
نگاره: Byrdyak (istockphoto.com)
گردآوری: فرتورچین