داستان کوتاه نه نر نر است، نه ماده ماده

داستان کوتاه نه نر نر است، نه ماده ماده

در زمان‌های قدیم خسروپرویز بر ایران حکومت می‌کرد. یک روز که خسروپرویز در قصر به‌همراه همسرش بازی فرزندانش را نگاه می‌کرد و لذت می‌برد، یکی از نگهبانان قصر وارد شد و گفت: ماهیگیری آمده، پیش‌کشی برای جناب پادشاه آورده و اجازه‌ی حضور می‌خواهد. پادشاه که خیلی سرحال بود و از طرفی می‌خواست همسرش که خیلی ماهی دوست داشت را هم خوشحال کند، گفت: به مرد ماهیگیر بگویید وارد شود.
مرد ماهیگیر با یک ماهی خیلی بزرگ و هفت رنگ وارد شد. سلام کرد، ماهی را به شاه تقدیم کرد و گفت: این ماهی بزرگ‌ترین و زیباترین ماهی‌ای است که من در طی این سال‌ها که در دریا مشغول ماهیگیری بودم دیده‌ام. با خود فکر کردم چنین ماهی خاصی باید توسط یک آدم خاص خورده شود. به همین جهت به‌سرعت خود را به قصر رساندم تا آن را پیش‌کش شما کنم. خسروپرویز از این همه تملق و چرب‌زبانی خیلی لذت برد. سریع دستور داد، چهار هزار سکه‌ی طلا به مرد ماهیگیر پاداش دهند. مرد با خوشحالی هدیه را گرفت و به‌سرعت خواست از قصر خارج شود.
همسر خسروپرویز رو به شاه کرد و گفت: چهار هزار سکه در ازای کاری که او کرده بود خیلی زیاد است، با این کار تو، برای مردم توقع ایجاد می‌شود که با آوردن محصولات خود به قصر چند برابر قیمت آن پاداش بگیرند. خسروپرویز نگهبانی را به دنبال مرد ماهیگیر فرستاد تا او را بازگرداند. و از همسرش پرسید: حالا چطوری پول اضافه را از او بگیرم که برازنده‌ی شاه ایران باشد؟ همسر او با زیرکی گفت: از او می‌پرسیم این ماهی نر بود یا ماده؟ اگر گفت: نر بوده می‌گوییم: نه ما ماهی نر نمی‌خوریم ماهی را بردار و ببر و اگر گفت: ماهی ماده بود، ما می‌گوییم نه ما ماهی ماده نمی‌خوریم. ماهی را بردار ببر و پول را بازگردان. با این سوال او خارج از این نوع جواب، جوابی ندارد و ما خیلی راحت می‌توانیم پول را به خزانه بازگردانیم.
مرد ماهیگیر وارد شد و خسروپرویز از او پرسید: تو به ما نگفتی این ماهی نر است یا ماده؟ ماهیگیر که خیلی زرنگ بود و فهمید کاسه‌ای زیر نیم کاسه است، جواب داد: خدمتتان گفتم که این ماهی یک ماهی خاص است. این ماهی نرینه‌ی ماده است. نه کاملا نر است و نه کاملا ماده. خسروپرویز از ذکاوت و تیزهوشی ماهیگیر خوشش آمد و دستور داد چهار هزار سکه‌ی دیگر به او پاداش دهند.
شیرین همسر خسروپرویز که تحمل این دست و دلبازی‌های خسروپرویز برای مردم عادی را نداشت، از این کار همسرش خیلی عصبانی شد و دید مرد ماهیگیر وقتی پاداش را گرفت و تعظیم کرد، یک سکه از کیسه افتاد. مرد خم شد تا آن سکه را بردارد، شیرین که خیلی عصبانی بود سریع گفت: تو این همه سکه پاداش گرفتی، باز چشمت دنبال آن یک سکه که روی زمین افتاده بود، هست. تو از یک سکه طلا هم نمی‌توانی بگذری.
ماهیگیر زرنگ که می‌دانست این‌ها همه بهانه است تا به نحوی سکه‌ها را از او بگیرند، گفت: تعداد سکه‌ها مهم نیست، بلکه نقش زیبای روی سکه‌ها که یک طرف نام پادشاه و طرف دیگر تصویر پادشاه است، مهم است و من دلم نیامد نام زیبای پادشاه زیر پای درباریان بیفتد. خسروپرویز که از این چرب زبانی خیلی لذت برد، بدون توجه به همسرش که از عصبانیت سرخ شده بود، چهار هزار سکه‌ی دیگر به ماهیگیر بخشید و او جمعا با دوازده هزار سکه‌ی طلا قصر را ترک کرد.

 

این ضرب المثل درباره‌ی کسانی کاربرد دارد که نمی‌خواهند پاسخ روشنی به کسی بدهند.

 

برگرفته از کتاب ضرب المثل و داستان‌هایشان (معنی ضرب المثل و ریشه‌های آن)، نوشته‌ی الهه رشمه.
نگاره: Lincoln Seligman (fineartamerica.com)
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۳ مشارکت کننده