یکی بود، یکی نبود. در برکهای که بسیار زیبا و با صفا بود قورباغهای لانه داشت و در نزدیکی آن، ماری زندگی میکرد. در زمان تخمگذاری قورباغه، و زمانی که تخمهایش به بچه تبدیل میشد، این مار به سراغ بچههای قورباغه میرفت و با کمال بیرحمی آنها را یکی پس از دیگری میخورد و با خیالی آسوده و شکمی پُر، به لانهاش باز میگشت. قورباغهی بیچاره نیز که از این کار مار به ستوه آمده و درمانده شده بود، به درستی نمیدانست که چه عملی باید انجام دهد تا مار از این کارش دست بردارد. او برای کمک و مشورت به سراغ دوست قدیمی و وفادارش خرچنگ رفت و ماجرا را از سیر تا پیاز برای او تعریف کرد و گفت که اکنون درمانده شدهام و به کمک و مساعدت تو نیازمند میباشم.
بعد خرچنگ که در حیلهگری در بین دوستان خود نظیر نداشت، رو به قورباغه کرد و با لحنی دلسوزانه و بسیار دوستانه گفت: بهتر است از آنجایی که زندگی میکنی به جایی دیگر نقل مکان کنی، ولی قورباغه لانهی خود را بسیار دوست داشت و میدانست که بهتر از آنجا، لانهای نخواهد یافت. پس قورباغه جواب منفی به دوستش داد و اولین پیشنهاد خرچنگ را رد کرد. پس از آن خرچنگ در جوابش گفت که غیر از مبارزه با مار راه دیگری نمیماند و چون مار از قورباغه بسیار قویتر و قدرتمندتر است و از همه بدتر اینکه سمی کشنده و هلاک کننده دارد، پس مبارزه با او خیلی مشکل و تقریبا امکانناپذیر است.
خرچنگ ادامه داد: من راه دیگری به تو نشان خواهم داد که تو بتوانی آن مار ظالم را از بین ببری و از شر او خلاص شوی، حالا خوب به من گوش بده و بعد از آن کاملا به این راه عمل کن که راهی عاقلانهتر از این وجود ندارد. سپس گفت: در نزدیکیهای این برکه و در آن طرف کوه یک راسو زندگی میکند که به ماهی بسیار علاقمند است. اما کار تو این است که باید تعداد زیادی ماهی بگیری و از لانهی راسو تا لانهی مار، ماهیها را به فاصلههای معینی به روی زمین بریزی تا راسو آنها را یکی یکی خورده و به محل لانهی مار برسد و با مار درگیر شود و او را به هلاکت برساند، چرا که راسو همیشه در نبرد با مار پیروز است.
قورباغه گفت: من قطعا همین کار را انجام خواهم داد. بعد از آن قورباغه بلافاصله برای گرفتن ماهی به نزدیک برکه رفت و تعداد زیادی ماهی را با هر سختی و مشقتی که بود گرفت و در مسیر لانهی راسو تا لانهی مار همانطور که دوستش خرچنگ گفته بود، قرار داد. راسو تا چشمش به ماهیها افتاد، به سراغ آنها رفت و آنقدر خورد تا به لانهی مار رسید و با مار درگیر شد و در این درگیری راسو پیروز شد و مار را از پای درآورد و به لانهاش برگشت.
چند روز گذشت و قورباغه که از شر مار خلاص شده بود، برای تشکر از خرچنگ به سمت لانهی او رفت و از او به خاطر کمکش سپاسگزاری نمود. اما در همان موقع که او برای تشکر به سراغ خرچنگ رفته بود، راسو که ماهیها به دهانش مزه کرده بود، فکر کرد که شاید باز هم در آن مسیر ماهیهایی باشد و با همین فکر در طول آن مسیر به راه افتاد و چون این بار و برخلاف دفعهی پیش در آن مسیر چیزی برای خوردن نیافته بود، و حتی یک ماهی نیز برای نمونه گیرش نیامده بود، گرسنه و عصبانی به لانهی قورباغه رسید و در همان زمان بچههای قورباغه را که تازه یکی دو روز بیشتر نبود که سر از تخم بیرون آورده بودند و در لانه بودند، دید و چون که بسیار گرسنه بود همهی آنها را خورد. قورباغه که در همان لحظه به خانه برمیگشت، آن صحنه را با تعجب و بهت تمام نگاه کرد و برای نجات جان بقیهی بچههای خود بهطرف راسو حملهور شد که راسو او را نیز بلعید و بدین ترتیب با یک حیله و مکر نسنجیده، بلایی بسیار بدتر از بلای قبلی بر سرش آمد و علاوه بر بچهها، خودش نیز جانش را از دست داد.
باید بدانید، نیرنگ ناسنجیده و عملی که به فکر عاقبت آن نباشیم، موجب دردسر میشود و شخص را به چالش زیادی میاندازد و موجب گرفتاری بیشتر او میگردد. پس ما باید به عاقبت هر کاری قبل از انجام آن بهخوبی فکر کنیم. تمام جوانب و ابعاد آن را در نظر گرفته، سپس با دقت و حوصله نسبت به انجام آن اقدام کنیم و تا از سرانجام آن کار، اطمینان پیدا نکردهایم، دست به آن نزنیم، چون بعدها پشیمانی هیچ سودی نخواهد داشت.
برگرفته از کتاب کلیله و دمنه.
برگرفته از کتاب ۶۲ داستان، به کوشش مهرداد آهو.
نگاره: M1609art (deviantart.com)
گردآوری: فرتورچین