داستان کوتاه کلاغ هوشمند

داستان کوتاه کلاغ هوشمند
روایت کرده‌اند که در زمان‌های بسیار دور در نزدیکی‌های شهری بزرگ، کوهی بود بسیار بلند که بر روی آن کوه صدها درخت تنومند و بزرگ و پرشاخ و برگ روییده بود و بر روی یکی از درختان...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه مرد مسافر و جواهرفروش

داستان کوتاه مرد مسافر و جواهرفروش
در روزگاران گذشته در یکی از شهرها چند نفر شکارچی به شکار کردن حیوانات جنگلی و صحرایی مشغول بودند و بدین طریق روزگار خود را می‌گذراندند. آن‌ها بعضی از حیوانات را به‌خاطر گوشت‌شان صید می‌کردند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه مار و قورباغه

داستان کوتاه مار و قورباغه
یکی بود، یکی نبود. در برکه‌ای که بسیار زیبا و با صفا بود قورباغه‌ای لانه داشت و در نزدیکی آن، ماری زندگی می‌کرد. در زمان تخم‌گذاری قورباغه، و زمانی که تخم‌هایش به بچه تبدیل می‌شد...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه موش و گربه

داستان کوتاه موش و گربه
در زمان‌های بسیار قدیم در یکی از جنگل‌های بزرگ، موشی زندگی می‌کرد که بسیار دانا و باهوش بود. این موش در مواقع ضروری با آگاهی و دانایی بسیار مشکلاتش را رفع می‌کرد و اگر دیگران نیز مشکلی داشتند...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شریک حیله‌گر و شریک ساده

داستان کوتاه شریک حیله‌گر و شریک ساده
در زمان‌های نه چندان دور، در یک شهر کوچک دو شریک که یکی حیله‌گر و زرنگ و دیگری بسیار ساده و بی‌آلایش بود زندگی می‌کردند. این دو شریک، بازرگان بوده و برای تجارت به شهرهای مختلف می‌رفتند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد

داستان کوتاه عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد
مردی پارسا به بازار شهر رفت و گاوی خرید و به‌سوی خانه‌اش بازگشت. گاو، درشت و چالاک بود. برای همین در میان راه، دزدی هوس کرد که آن را تصاحب کند. لذا سایه به سایه‌ی مرد پارسا به‌راه افتاد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه بوزینه و سنگ‌پشت

داستان کوتاه بوزینه و سنگ‌پشت
آورده‌اند که در جزیره‌ی بوزینگان، بوزینه‌ای شهر را ترک و به ساحل دریا که جنگل بزرگی داشت رفت. در آن‌جا یک درخت انجیر پیدا کرد و بر روی آن خانه‌ ساخت. در زیر آن درخت...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه گربه‌ی پارسا

داستان کوتاه گربه‌ی پارسا
آورده‌اند که دوراجی (کبک انجیر) در جنگلی لانه داشت. پس از چند روزی که به لانه‌ی خود برنگشت، ناگهان خرگوشی در لانه‌ی او جای کرد و آن را خانه‌ی خود پنداشت. پس از چند روز که دراج بازگشت...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه بازرگان و موش آهن خور

داستان کوتاه بازرگان و موش آهن خور
بازرگانی به قصد سفر و تجارت راهی شهر دیگری بود و تصمیم گرفت برای این‌که در این سفر ضرری متوجه او نشود، مقداری از سرمایه‌ی خود را در شهر باقی بگذارد. بنابراین با آن مقدار سرمایه...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه کشاورز و مکر دزدان

داستان کوتاه کشاورز و مکر دزدان
کشاورز فقیری برغاله‌ای را از شهر خرید. همان‌طور که با بزغاله به‌سمت روستای خود باز می‌گشت، تعدادی از اوباش شهر فکر کردند که اگر بتوانند بزغاله‌ی آن فرد را بگیرند می‌توانند برای خود جشن بگیرند.
دنباله‌ی نوشته