داستانکهای شیر در بند، جهانگرد و زاهد، مهندس ایرانی، دنیای بزرگ یا آدم بزرگ، خواستگاری دختر بیل گیتس، رئیس آفتابهها، قورباغه و کانگورو، کشتی سگ و شیر و...
داستانکهای تفاوت نگاه با نگاه، چند دانه برنج، اعتراف، تفاوت در شیوهی بیان، گرگهای درون، کش شلوار، لامپ رشتهای توماس ادیسون، مجنون و نمازگزار، بنی آدم و معلم بیتوجه و ارزش سلطنت
داستانکهای مدیریت خشم، دکتر حسابی و جهان سوم، حاضرجوابی کودک، چپق اول تا سوم، الاغ و چاه، موهای سفید مادر، توکل، فروتنی، بهلول و خلیفه و اکثریت نادان و اقلیت خائن
بهلول شبی در خانهاش مهمان داشت و در حال صحبت با مهمانش بود که قاصدی از راه رسید. قاصد پیام قاضی را به او آورده بود. قاضی میخواست بهلول آن شب شام، مهمانش باشد.
هارون الرشید درخواست نمود کسی را برای قضاوت در بغداد انتخاب نمایید. اطرافیان او همه با هم گفتند عادلتر از بهلول سراغ نداریم، او را انتخاب نمایید. خلیفه دستور داد بهلول را نزد او بیاورند.
آوردهاند که در شهر بغداد تاجری بود که به امانتداری و مروت و انصاف و مردمداری شهرهی شهرشده بود و بیشتر اجناس مطلوب آن زمان را از خارج وارد مینمود و با سود مختصری به مردم میفروخت.
آوردهاند که خلیفه هارون الرشید در یکی از اعیاد رسمی با زبیده زن خود نشسته و مشغول بازی شطرنج بودند. بهلول بر آنها وارد شد. او هم نشست و به تماشای آنها مشغول شد.
آوردهاند که شیخ جنید بغداد به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او. شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند او مردی دیوانه است. گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است.