دنباله‌ی نوشته
داستان کوتاه موقع رقص من هم می‌شه
خر و اشتری به دور از آبادی به‌طور آزادانه باهم زندگی می‌کردند. نیمه‌شبی در حال چریدن، حواس‌شان نبود که ناگهان وارد آبادی انسان‌ها شدند. شتر چون متوجه خطر شد، رو به خر کرد و گفت...
مجله‌ی اینترنتی روز تازه
Online Magazine Rouzetazeh
داستان کوتاه تا مرا دم، تو را پسر یاد است
مرد فقیری با زن و پسرش زندگی سختی داشتند. مرد به شغل خارکنی مشغول بود. در یکی از روزهای فقر که غذایی نداشتند، زن خارکن یک کاسه شیر همراه شوهرش کرد.
دنباله‌ی نوشته
داستان کوتاه پرنده و سلیمان نبی
در عصر حضرت سلیمان نبی، پرنده‌ای برای نوشیدن آب به‌سمت برکه‌ای پرواز کرد، اما چند کودک را بر سر برکه دید. پس آن‌قدر انتظار کشید تا کودکان از آن برکه متفرق شدند.
دنباله‌ی نوشته
داستان کوتاه جواب ابلهان خاموشی است
ابوعلی سینا در سفر بود. در هنگام عبور از شهری، جلوی قهوه‌خانه‌ای اسبش را بر درختی بست و مقداری کاه و یونجه جلوی اسبش ریخت و خودش هم بر روی تخت جلوی قهوه‌خانه نشست تا غذایی بخورد.
دنباله‌ی نوشته
داستان کوتاه استخوان لای زخم گذاشتن
قصابی بود که هنگام کار با ساتور دستش را بریده بود و خون زیادی از زخمش می‌چکید. همسایه‌ها جمع شدند و او را نزد حکیم‌باشی که دکتر شهرشان بود، بردند. حکیم بعد از ضد عفونی زخم می‌خواست آن را ببندد...
دنباله‌ی نوشته
