داستان کوتاه موقع رقص من هم می‌شه

داستان کوتاه موقع رقص من هم می‌شه

خر و اشتری به دور از آبادی به‌طور آزادانه باهم زندگی می‌کردند. نیمه‌شبی در حال چریدن، حواس‌شان نبود که ناگهان وارد آبادی انسان‌ها شدند. شتر چون متوجه خطر شد، رو به خر کرد و گفت: ای خر! خواهش می‌کنم سکوت اختیار کن تا از معرکه دور شویم؛ مبادا انسان‌ها به حضورمان پی ببرند!
خر گفت: اتفاقا درست همین ساعت، عادت نعره سر دادن من است.
شتر التماس کرد که امشب نعره کردن را بی‌خیال گردد، تا مبادا به دست انسان‌ها بیفتند.
خر گفت: متاسفم دوست عزیز! من عادت دارم همین ساعت نعره کنم و خودت می‌دانی ترک عادت موجب مرض است و هلاکت جان!
پس خر بی‌محابا نعره‌های دلخراش برمی‌داشت. از قضا کاروانی که در آن موقع از آن آبادی می‌گذشت، متوجه حضور آنان شدند و آدمیان هر دو را گرفته و در صف چارپايان بارکش گذاشتند. صبح روز بعد در مسیر راه، آبی عمیق پیش آمد که عبور از آن برای خر میسر نبود. پس خر را بر شتر نشانيده و شتر را به آب راندند. چون شتر به میان عمق آب رسید، شروع به پایکوبی و رقصیدن کرد.
خر گفت: ای شتر چه می‌کنی؟ نکن رفیق وگرنه می‌افتم و غرق می‌شوم.
شتر گفت: خر جان، من عادت دارم در آب برقصم! ترک عادت هم موجب مرض و هلاکت است!
خر بیچاره هر چه التماس کرد، اما شتر وقعی ننهاد. خر گفت: تو دیگر چه رفیقی هستی؟!
شتر گفت: چنان‌که دیشب نوبت آواز به‌هنگام خر بود! امروز زمان رقص ناساز اشتر است! شتر با جنبشی دیگر خر را از پشت بينداخت و در آب غرق ساخت.
شتر با خود گفت: رفاقت با خر نادان، عاقبتی غیر از این نخواهد داشت. هم خود را هلاک کرد و هم مرا به بند کشيد!

 

برگرفته از کتاب امثال و حکم، علی اکبر دهخدا.

 

همین داستان، ولی بلندتر:
در روستایی دور صاحب شتر و خری که از شدت کار و بارکشی لاغر و ناتوان شده بودند، آن‌ها را رها کرد. مرد فکر کرد دو حیوان مریض شده‌اند و آن‌ها را رها کرد تا مجبور نشود غذای رایگان به آن‌ها بدهد و درنهایت شاهد مرگ آن‌ها باشد. دو حیوان که این رفتار صاحبشان را دیدند خیلی ناراحت شدند و با هم به راه افتادند و به کشتزاری خارج از شهر رفتند. آن‌ها از صبح تا شب می‌چریدند و می‌خوابیدند. این دو حیوان که تمام عمرشان کار کرده بودند، کم کم از این وضعیت خوشحال شدند و تصمیم گرفتند همین جا راحت و آسوده با هم زندگی کنند. کم کم دو حیوان چاق شدند و توان از دست رفته‌ی‌شان بازگشت.
تا اینکه یک روز که خر با شادی تمام در حال آواز خواندن و عرعر بود، شتر گفت: آرام باش، صدای زنگوله‌ی شتر به گوش می‌رسد. سکوت کن، شاید صدای تو را بشنوند و بیایند ما را پیدا کنند و دوباره برای بارکشی ببرند. ما تازه از بارکشی و کار راحت شده‌ایم. هر وقت رفتند دوباره چندین ساعت آواز بخوان.
خر که تازه سر ذوق خواندن آمده بود به حرف شتر بیچاره هیچ توجهی نکرد و به آوازخوانی خود ادامه داد. در اثر لجاجت خر شد آنچه که نباید می‌شد و کاروانی که از آن مسیر می‌گذشت صدای الاغ را شنید و دنبال صدا را گرفت و خر و شتر را پیدا کرد. مرد جوان با خوشحالی به همسفرانش خبر داد که یک شتر و خر پیدا کرده. همراهانش آمدند و دو حیوان را گرفتند و اسباب و اثاثیه‌ای که با خود می‌بردند، مقدار زیادی را بر پشت این دو حیوان بستند و با خوشحالی حرکت کردند.
مسیر کوهستانی و پرپیچ و خم بود. شتر بیچاره وقتی مجبور بود سربالایی رود، به خر که زیر بار اسباب و اثاثیه در حال خفه شدن بود نگاه می‌کرد و می‌گفت: من خودم می‌کشمت. خر که انگار تازه فهمیده بود با زبانی که بی‌موقع باز شده چه مصیبتی برای خودش و دوستش رقم زده می‌گفت: چه کنم؟ حالا که شده من خودمم دارم زیر این بار خفه می‌شوم. ولی شتر هر لحظه که می‌گذشت کینه‌ی بیشتری از خر به دل می‌گرفت. خر که می‌دانست کینه‌ی شتری یعنی چه بیشتر می‌ترسید.
آن‌ها از کوهستان رد شدند و به رودخانه‌ای رسیدند. چون رودخانه پل نداشت کاروانیان مجبور بودند که هر طور شده از عرض رودخانه عبور کنند. مردان کاروان فکر کردند با طنابی اثاثیه و حیوانات را به یکدیگر ببندند تا آب آن‌ها را نبرد. مردها همه‌ی کاروان را با طناب بستند و آماده عبور شدند. آب رودخانه زیاد بود و با شدت به آن‌ها می‌خورد و آن‌ها را تکان می‌داد. وسط رودخانه که رسیدند شتر که دید می‌تواند از این رودخانه‌ی خروشان عبور کند، شروع کرد به رقصیدن، خر بیچاره که به شدت از آب می‌ترسید و نمی‌توانست در آب راه برود، چه برسد به حالا که باری سنگین بر دوشش بسته بودند، شروع کرد به التماس که شتر جان نکن. خواهش می‌کنم در آب نرقص. این اثاثیه با شدت خودشان تکان می‌خورند، حالا تو که با طناب به من وصلی به آن تاب دهی من حتما در آب می‌افتم و غرق می‌شوم.
شتر هم بی‌تفاوت از بلایی که ممکن است بر سر دوستش بیاید گفت: آخه حالا موقع رقص من شده! خر گفت: حالا، وسط آب. شتر با خونسردی گفت: چطور دیروز که به تو می‌گفتم نخون موقع آوازخوانی‌ات بود و نمی‌توانستی صرف‌نظر کنی. حالا هم موقع رقص من شده.
شتر این‌قدر رقصید تا این‌که طناب پاره شد. خر تعادلش برهم خورد و در آب افتاد. آب خر را با خود برد و حیوان نادان غرق شد.

 

این ضرب المثل برای کسانی کاربرد دارد که با لج‌بازی، کاری انجام دهند که زمینه‌ساز رنج و آزار دیگران شود.

 

برگرفته از کتاب ضرب المثل و داستان‌هایشان (معنی ضرب المثل و ریشه‌های آن)، نوشته‌ی الهه رشمه.
نگاره: Pngmart.com - Pngfre.com
گردآوری: فرتورچین

۴
از ۵
۵ مشارکت کننده