داستانکهای شکار مراد، نقش آدم خوشبخت، نویسندهی جوان و برنارد شاو، مار و اره نجاری، رسم سوسیسی، سیگار، حمل شن با دوچرخه، خفگی، پرنده و سلیمان پیامبر و آگهی پیرزن
سلیمان و بلقیس یا سلیمان و ملکهی سبا منظومهای عاشقانه سرودهی ابوالفضل کمالالدین حیاتی گیلانی از شاعران سدههای دهم و یازدهم هجری قمری است. داستان سلیمان و بلقیس از داستانهای قرآن کریم است.
در زمان نبوت حضرت سلیمان پیرمردی زندگی میکرد که با اینکه سالهای زیادی عمر کرده بود، ولی نمیخواست بمیرد. یک روز صبح که پیرمرد میخواست سرکار برود. همین که از خانه خارج شد...
حضرت سلیمان از بیتالمال استفاده نمیکرد. کارش زنبیلبافی بود و زنبیل میبافت. غلامی داشت که این زنبیلها را میبرد میفروخت و نصف پول را به فقرا صدقه میداد و با نصف دیگر هم غذای سادهای تهیه میکرد.
چون حضرت سلیمان بعد از مرگ پدرش داود به رسالت و پادشاهی رسید از خداوند خواست که همهی جهان و موجودات آن و همهی زمین و زمان و عناصر چهارگانه و جن و پری را بدو بخشد.
گویند بامداد روزی مردی وحشتزده خدمت سلیمان پیامبر رسید. حضرت سلیمان دید از شدت ترس رویش زرد و لبانش کبود گشته، سوال کرد: ای مرد مومن! چرا چنین شدی؟ سبب ترس تو چیست؟