حکایت میکنند که در زمانهای قدیم، تعدادی از بوزینگان در کوهی مسکن گزیده بودند و در آنجا امرار معاش میکردند تا اینکه زمستان آمد و آنها همگی روزها را سپری میکردند ولی شبهای آنجا بسیار سرد بود و آنها پناهی نداشتند تا از سرما در امان بمانند، در نتیجه بهدنبال روشنایی و یا نوری میگشتند، به امید اینکه آن روشنایی آتش باشد و خود را به آنجا برسانند و از سرما فرار کنند و در پناه آن گرم بمانند. بله، آنها هر روشنایی را که میدیدند بهطرف او میرفتند و آنجا میماندند تا گرم شوند، حتی اگر آن روشنایی نور چندانی هم نداشت و آنها را درست و حسابی گرم نمیکرد.
در یک شب آنها، کرم شبتابی را دیدند و به گمان اینکه آتش است و گرمابخش، هیزم آوردند و در آن میدمیدند و هیزم بر سرش میریختند تا آتش بگیرد و گرما بدهد و آنها را گرم کند. آنها همهی هیزمها را بر سر کرم بیچاره ریختند و مدام آن را فوت میکردند، ولی این کار بیفایده بود و هیچ ثمری نداشت، چرا که همهی ما میدانیم کرم شبتاب گرمایی ندارد و در شب میتابد.
در آن نزدیکیها و بر سر شاخهی درختی مرغی آشیان داشت و به کارهای بوزینگان مینگریست. مرغ دانا دلش به حال آنها و کرم شبتاب بیچاره سوخت، پس نزدیکتر آمد و گفت: ای بوزینگان این روشنی که شما بر سرش هیزم میریزید، کرم شبتاب است و این کرم در شبها میدرخشد و علت آن هم این است که میتواند نور کم را منعکس کند و مانند شبچراغ میدرخشد، اما شما گمان کردهاید که آن آتش است در حالی که آن کرم، گرمایی ندارد و شما نیز وقت خود را تلف میکنید.
اما سخنان و نصایح مرغ دلسوز بر دل تاریک بوزینگان اثری نکرد. در همان هنگام مردی از آنجا میگذشت و وقتی که این حال را دید، رو به مرغ کرد و گفت: ای مرغ دلسوز و عزیز، سخن تو در دل تاریک اینها اثری ندارد. آنها را به حال خود رها کن که به تو آسیب و صدمه خواهند رسانید. چون نصیحت کردن اینها مانند این است که شمشیر را بر روی سنگ امتحان کنی و یا شکر را در زیر آب پنهان نمایی.
اما مرغ نصایح مرد را قبول نکرد، پس از درخت پایین پرید و پیش بوزینگان آمد و شروع کرد به پند و نصیحت آنها و توضیح و تشریح اینکه کرم شبتاب گرمایی ندارد و شما از سرما خواهید مرد. بالاخره بوزینگان عصبانی شدند و مرغ را گرفتند و سرش را کندند و پرهایش را نیز یکی یکی کندند و از کوه به پایین انداختند و دوباره بهکار خودشان ادامه دادند تا اینکه تا صبح همگی از سرما مردند و جزای حماقت خود را دیدند.
برگرفته از کتاب کلیله و دمنه.
برگرفته از کتاب ۶۲ داستان، به کوشش مهرداد آهو.
نگاره: Sawanonlinebookstore.com
گردآوری: فرتورچین