روزی روزگاری حسنی با مادربزرگش در روستای زیبایی زندگی میکرد. حسنی یک بزغاله داشت و اونو خیلی دوست داشت. روزها بزغاله را به صحرا میبرد تا علف تازه بخورد. هنوز پاییز شروع نشده بود که حسنی مریض شد و یک ماه در خانه ماند. مادربزرگ حسنی کاه و یونجهای که در انبار داشتند به بزغاله میداد. وقتی حال حسنی خوب شده بود، دیگر علف تازهای در صحرا نمانده بود. آن سال سرما زود از راه رسید. همهجا پر از برف شد و کاه و یونجههای انبار تمام شد. بزغاله از گرسنگی مع مع میکرد. حسنی که دلش بهحال بزغالهی گرسنه میسوخت، اونو دلداری میداد و میگفت: صبر کن تا بهار بیاید، آنوقت صحرا پر از علف میشود و تو کلی غذا میخوری.
مادربزرگ که حرفهای حسنی را شنید، خندهاش گرفت و گفت: تو مرا یاد این ضرب المثل انداختی که میگویند بزک نمیر بهار میاد خربزه و خیار میاد. آخه پسرجان با این حرفها که این بز سیر نمیشود. به خانهی همسایه برو و مقداری کاه از آنها قرض بگیر تا وقتی که بهار آمد قرضت را بدهی. حسنی از همسایهها کاه قرض کرد و به بزک داد و بزک وقتی سیر شد شاد و شنگول، مشغول بازی شد.
داستانی دیگر:
روزی از روزها دو خواهر بهنامهای سارا و مریم در کلبهای چوبی در جنگل زندگی میکردند. این دو خواهر یک بز کوچک داشتند که علاقهی بسیاری نیز به او داشتند. یک روز، غذای بز به پایان رسید و این دو خواهر بسیار نگران و ناراحت شدند که چه کاری باید انجام بدهند. خواهر کوچکتر، بز خود را بغل کرده و با امید به بهاری بهتر گفت: بز من نمیر بهار میاد خربزه با خیار میاد.
در همین زمان که خواهر بزرگترش به حرفهای او گوش می داد بسیار ناراحت شد و گریه کرد. او تصمیم گرفت برای پیدا کردن غذا به بیرون از خانه برود. در مسیری که پیش رو داشت، صدای اسبی را شنید و با خود گفت که شاید بتواند در آنجا خوراکی برای بزشان پیدا کند. او وارد کلبهای شد که در آن یک مرد زندگی میکرد و از او خواهش کرد که غذایی برای بزشان بدهد. این مرد به او کمک کرد و غذاهایی را برای بزش به همراه خودش به خانه برد. خواهر کوچک، با دیدن غذایی که برای بزش آورده بودند، از شادی گریه میکرد و از مردی که به او کمک کرده بود، تشکر کرد.
شعری طنز سرودهی اشرف الدین حسینی ملقب به نسیم شمال:
گریه مکن عزیز من - موسم نوبهار میاد
بلبل مست، نغمه زن - بر سر شاخسار میاد
غله ز «خوار» میرسد - گندم شهریار میاد
بزک نمیر بهار میاد - خربزه با خیار میاد
دخترک عزیز من - از غم نان به سر مزن
طفلک با تمیز من - شعله به خشک و تر مزن
لوطی اشکریز من - بر دل من شرر مزن
سال دگر برای تو - شوهر غمگسار میاد
بزک نمیر بهار میاد - خربزه با خیار میاد
سال دگر به خوشدلی - نان و پنیر میخوری
گوشت کباب میکنی - دیزی سیر میخوری
بر در خانهات همی - خربزه با بار میاد
بزک نمیر بهار میاد - خربزه با خیار میاد
یک دو سه روز صبر کن - غم مخور از گرسنگی
شام اگر نمیخوری نخور - گشنه بخواب، دم مزن
خشک شده است آبها - تشنه بخواب، دم مزن
بزک نمیر بهار میاد - خربزه با خیار میاد
این ضرب المثل زمانی بهکار میرود که کسی بخواهد دیگری را با امیدهای دور و دراز، از سر وا کند. امیدهای دور و درازی که با زبانی شیرین و خوشآیند همراه است. همچنین کمبزه، کمبوزه، کمبیزه و یا کالک بهمعنای میوهی کال و نارسِ خربزه، طالبی، گرمک و... است.
نگاره: Alanajordan (pixabay.com)
گردآوری: فرتورچین