داستان کوتاه روغن ریخته را نذر امام‌زاده کردن

داستان کوتاه روغن ریخته را نذر امام‌زاده کردن

روزی روزگاری در روستایی کوچک که در میان کوه‌ها قرار داشت، مردم روستا با مردی ثروتمند ولی گداصفت زندگی می‌کردند. اکثر مردم روستا زندگی ساده‌ای داشتند و تمام روز را به کشاورزی و گله‌داری سپری می‌کردند و شب‌ها هم در امامزاده‌ی ده برای نماز جمع می‌شدند. امامزاده برای مردم آن روستا خیلی مقدس بود، ولی در طی سالیان دراز سقفش خراب شده بود و دیوارهایش هم در حال فرو ریختن بود.
مردم روستا به همراه متولی امامزاده تصمیم گرفتند، زمانی که محصولات خود را برداشت کردند و پول بیشتری در دست دارند، هر کدام پولی برای تعمیر امامزاده بدهند، عده‌ای که کارگر بودند و پول چندانی نداشتند هم قبول کردند که برای تعمیر امامزاده رایگان کار کنند. تمام اهالی روستا سهمی در این کار پذیرفتند، به جز مرد ثروتمند روستا که از همه پول‌دارتر بود ولی هیچ پولی برای تعمیر امامزاده نداد. مردم روستا متولی امامزاده را به سراغ مرد ثروتمند فرستادند با او صحبت کند تا سهمش را برای تعمیر امامزاده بپردازد: مرد ثروتمند قبول کرد، ولی هرچه زمان گذشت در عمل کاری نکرد.
مرد ثروتمند که گاو و گوسفند فراوانی داشت، روغن این حیوانات را سالی چند بار به شهر می‌برد تا بفروشد. مرد ثروتمند یک روز از نزدیکی امامزاده‌ای که همه در حال تعمیر آن بودند می‌گذشت که پای الاغش به چاله‌ای رفت و سر خورد و کیسه‌ی پوستی که روغن‌ها را در آن ریخته بود، بر روی زمین پخش شد. مرد به سرعت شروع کرد تا روغن‌ها را از روی خاک جمع کند، ولی بیشتر روغن‌ها به زمین خشک فرو رفت. مردمی که در حال کار بودند از دور این صحنه‌ها را می‌دیدند.
مرد ثروتمند از این‌که روغن‌هایش به زمین ریخت و از بین رفت خیلی عصبانی بود که ناگهان فکر پلیدی به ذهنش رسید و با دست به متولی امامزاده اشاره کرد که نزدیک من بیا. متولی از دور این صحنه‌ها را می‌دید فکر کرد مشکلی برای مرد یا الاغش پیش آمده و نیاز به کمک دارد. به همین دلیل به سرعت خود را به مرد ثروتمند رساند. مرد که دیگر آماده‌ی رفتن می‌شد با خونسردی گفت: بیا، بیا این روغن‌ها را جمع کن، ‌ببر بفروش، با پول آن می‌توانید امامزاده را درست کنید. متولی که نمی‌دانست چه پاسخ دهد سکوت کرد و به امامزاده بازگشت. مردمی که در امامزاده بودند و آن صحنه‌ها را می‌دیدند از او پرسیدند چه شد؟ گفت: هیچی روغن ریخته را نذر امامزاده می‌کرد.

 

این ضرب المثل زمانی به‌کار برده می‌شود که کسی چیزی به دردنخور و بی‌ارزش را ببخشد.

 

برگرفته از کتاب ضرب المثل و داستان‌هایشان (معنی ضرب المثل و ریشه‌های آن)، نوشته‌ی الهه رشمه.
نگاره: -
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۱ مشارکت کننده