داستان کوتاه فلک‌ناز و خورشیدآفرین

داستان کوتاه فلک‌ناز و خورشیدآفرین

فلک‌ناز و خورشیدآفرین یا «سرو و گل» یا «فلک‌نازنامه» منظومه‌ای عاشقانه و حماسی، سروده‌ی «یعقوب بن مسعود قطیفی» متخلص به «تسکین»، از شاعران سده‌ی ۱۲ هجری قمری است. «تسکین شیرازی» شاعری «عرب‌تبار» بوده که پدر و مادرش در بحرین زندگی می‌کرده‌اند، ولی او به شهر «شیراز» مهاجرت می‌کند. وی، در زمانه‌ی «کریم خان زند» می‌زیسته و «فلک‌نازنامه» را که اصل آن به نثر بوده و «سرو و گل» نام داشته، به رشته‌ی نظم درمی‌آورد. تسکین شیرازی «فلک‌نازنامه» را به سفارش «میرزا شرف» از بزرگان شیراز در مدت ۶ ماه سروده و آن را در سال ۱۱۸۹ هجری قمری به پایان رسانده است. این منظومه روایت دلدادگی‌های «فلک‌ناز» پسر عزیز مصر و «خورشیدآفرین» پسر پادشاه خاور به دو خواهر به‌نام‌های «سرو» و «گل» است.
چکیده‌ی داستان فلک‌ناز و خورشیدآفرین
«عزیز مصر» که فرزند ندارد، از خداوند می‌خواهد فرزندی به وی عطا کند. پس از مدتی خداوند پسری به او می‌دهد که او را «فلک‌ناز» می‌نامند. پسر کم‌کم بزرگ می‌شود و همگان می‌بینند که او بسیار زیباروی و در همه فنّی استاد است و همواره همنشین بزرگان و عارفان است. او در همان کودکی موفق می‌شود دیوان را از بین ببرد و لشکر «فاروق» پادشاه روم را که قصد گرفتن خراج دارد، شکست دهد. اتفاقا روزی تاجری به سرزمین خاور می‌رود که تصویری از «فلک‌ناز» به همراه دارد. «آفتاب» دختر پادشاه خاور با دیدن تصویر، عاشق «فلک‌ناز» می‌شود. «اختر» غلام «آفتاب» تدبیری می‌اندیشد و تصویری از چهره‌ی «آفتاب» را با خود به سرزمین مصر می‌برد و با نقشه‌ای آن تصویر را به «فلک‌ناز» نشان می‌دهد و او با دیدن آن تصویر عاشق می‌شود و غلام خود «مشتری» را به‌دنبال آن دختر روانه می‌کند و به‌دنبال او خودش نیز روانه می‌شود.
ابتدا به زیارت خانه‌ی خدا می‌رود و در بین راه حوادث فراوان را پشت سر می‌گذارد. یکی از این ماجراها، جنگ دو خواهر به‌نام‌های «گل» و «سرو» با دشمنی دیرینه است که اکنون پس از مرگ پدرشان بر آن‌ها تسلط یافته است. دشمنان آن‌ها «اختشان» و «مهران» به دلیل کمک «فلک‌ناز» به آن دو خواهر شکست می‌خورند. از سوی دیگر، «خورشیدآفرین» پسر «دادبه شاه است که «اختشان» برای شکست دادن «فلک‌ناز» از او کمک می‌خواهد. با فهمیدن این نکته که «فلک‌ناز» فقط پهلوان نیست و در اصل شاهزاده است، به او علاقه‌مند می‌شود و با او صلح می‌کند و «مهران» را می‌کشد. «اختشان» که از «خورشیدآفرین» بسیار خشمگین است، پری‌زاده‌ای به‌نام «رنگین‌نگارین» را مامور می‌کند که او را برباید. بعدا مشخص می‌شود که برادر «رنگین‌نگارین» به‌دست دیوان اسیر است. «خورشیدآفرین» به او قول می‌دهد که برادرش را نجات دهد. او موفق می‌شود با کشتن دیوان نه تنها برادر «رنگین‌نگارین» را نجات دهد، بلکه دختری به‌نام «شمسه» را نیز که به‌دست دیوان اسیر است، رهایی بدخشد.
پس از همه‌ی این ماجراها، «فلک‌ناز» با «سروآزاد» و «خورشیدآفرین» با «گل» ازدواج می‌کنند. از سوی دیگر، «آفتاب» دختر پادشاه خاور که دلش برای «فلک‌ناز» بسیار تنگ شده است، به‌دنبال او روانه می‌شود. از سوی دیگر خبر به «عزیز مصر» می‌رسد که کشتی «فلک‌ناز» که عازم مکه بوده، در میان راه گرفتار طوفان شده است. پدر و مادرش با شنیدن این خبر بسیار ناله و زاری می‌کنند. «فاروق» دشمن «عزیز مصر» که این خبر را می‌شنود، با خود می‌اندیشد که زمان انتقام فرا رسیده است. به مصر حمله می‌کند و موفق می‌شود مصریان را شکست دهد. «عزیز مصر» کشته می‌شود و «مشتری» غلام «فلک‌ناز» در طی یک شبیخون موفق می‌شود «سلجوق» پسر «فاروق» را بکشد.
شبی «فلک‌ناز» پدر را به خواب می‌بیند و وقتی بیدار می‌شود عزم بازگشت به کشور خود می‌کند و «سرو» و «گل» و «خورشید» نیز همراه او می‌آیند. از سوی دیگر، «آفتاب» نیز به سرزمین مصر می‌رسد. «خورشیدآفرین» وقتی علاقه‌ی او را به «فلک‌ناز» می‌بیند، با اجازه‌ی «سروآزاد» او را به عقد «فلک‌ناز» درمی‌آورد. «فلک‌ناز» به فکر انتقام خون پدرش می‌افتد. «خورشیدشاه» و «جهان‌شاه» تصمیم می‌گیرند به‌جای او به جنگ «اختشان» بروند. «اختشان» وقتی می‌بیند تاب مقابله با «خورشید» را ندارد، از «شیدوس» جادوگر کمک می‌خواهد و او «خورشید» را می‌رباید. پدر «آفتاب» نیز وقتی از ماجرای گریز دخترش آگاه می‌شود، از پهلوانی به‌نام «اسد» یاری می‌خواهد. از سوی دیگر «ریحانه» دختر آن جادوگر، که عاشق «خورشیدآفرین» شده است، او را نجات می‌دهد.
«فلک‌ناز» به جنگ «فاروق» می‌رود و در جنگ با پهلوان او «اسد» موفق می‌شود و «فاروق» اسیر می‌شود. «خورشیدآفرین» و «فلک‌ناز» یکدیگر را می‌یابند و پس از موفقیت در جنگ به مصر بازمی‌گردند. دختر «فاروق» را به عقد «جهان‌شاه»، برادرخوانده‌ی «خورشیدآفرین» و خواهر «فلک‌ناز» را نیز به همسری «اسد» درمی‌آورند. از سوی دیگر «دادبه» پادشاه چین و ماچین که دلش برای پسرش «خورشید» تنگ شده است، طی نامه‌ای از او می‌خواهد که به کشورش برگردد. «فلک‌ناز» نیز همراه او روانه می‌شود و سه ماه در چین می‌ماند. پس از مدتی شبی در خواب می‌بیند که سروشی به او می‌گوید که زمان مرگ او و «خورشید» فرا رسیده است. بدین ترتیب آن‌ها از دنیا می‌روند و به‌دنبال آن‌ها «سرو» و «گل» نیز می‌میرند.

 

فهرست عشاق نامدار ایران و جهان

 

بازنویسی: حسن ذوالفقاری
نگاره: زهرا نامور
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۱ مشارکت کننده