لاس و خزال منظومهای عاشقانه در ادبیات گفتاریست و از گذشتهی دور تاکنون میان مردم کُرد دست بهدست شده است؛ تا اینکه در سال ۱۳۷۹ خورشیدی، روایتی از این داستان از بازگفت «احمد لطفی» و بهکوشش «قادر فتاحی قاضی» در کتابی به چاپ میرسد. این داستان بازگو کنندهی دلدادگی پسری بهنام «لاس» و دختری بهنام «خزال» است.
چکیدهی داستان لاس و خزال
«سوسن بانو خانم» و «میر حسین بالکی» که با هم عقد نکاح بسته بودند، چندین مدت با هم زندگی کردند. سوسن باکره ماند زیرا که میر حسین قبلا از او رنجیده خاطر شده بود. روزی سوسن تصمیم گرفت به میان قبیلهی خودش برگردد، میر حسین هم او را همراهی کرد. در راه، چهل راهزن راه را بر آنان گرفتند. میر حسین به اتفاق سوسن آنها را مغلوب کرد و شجاعتها نمود و به سوسن توصیه کرد آنچه را دیده در خانهی پدرش بازگو نکند. میر حسین، سوسن را به خانهی پدرش رسانید و خود برگشت.
در خانه از سوسن پرسیدند چرا حامله نشده؟ گفت هنوز باکره است. گفتند در این صورت نکاحش باطل است و او را به عقد پسر عمویش در آوردند. شب زفاف، موشی از سوراخ اطاق بیرون آمد، داماد لنگه کفشی بهسوی او انداخت و موش را کشت و شروع به تفاخر کرد که اگر میر حسین حرفی بزند او را نیز مانند آن موش خواهد کشت. سوسن از این حرف عصبانی شد و گفت: میر حسین چهل راهزن را مغلوب کرد و گفت مطلب را در خانهی پدرت بازگو مکن. به خدا قسم میر حسین زن هم باشد، یک تار موی او را با صد همچو تو عوض نمیکنم. و از حجله بیرون آمد. هر چه واسطه شدند. فایده نکرد.
خانوادهی سوسن برای نابودی میر حسین نقشه میکشد. وقت مراجعت، او را به بیشهی مهلکهای که شیری در آن یاغی شده است، میفرستند تا شیر، او را درهم شکند، اما شیر بهدست میر حسین کشته میشود. سوسن هم عشق درونیش به جوش میآید و بدون اراده بهسوی بیشه و میر حسین میرود، در آنجا میبیند که میر حسین روی پوست شیر افتاده است. سوسن خیال میکند که میر حسین مرده است، به خود میگوید: ببینم آیا او واقعا مرده بود یا نه؟ و بهسوی او میرود، پوست شیر، حجلهگاه آنان میشود و «لاس» از این وصلت به وجود میآید.
سالها میگذرد، لاس به مرحلهی جوانی قدم گذاشته و با عموزادهاش «خانزاده خان حریری» عقد ازدواج میبندد. روزی لاس به عزم شکار بیرون میرود و گذرش به هوار (محل چرانیدن گوسفندان ایل در کوهستان) «ملانبی» و «ملاداود» میافتد و عاشق «خزال» دختر ملانبی میشود و خزال هم همینطور. خزال او را دعوت میکند، لاس دعوت او را میپذیرد و در نزد آنان ماندگار میشود.
«احمد خان» سورچی و زوراری، سردار ایل بزرگی بوده و قرار شده خزال را به او بدهند. آمدن لاس بهمیان ایل ملانبی، سبب جنگ و جدال فراوانی بین دو طایفه میشود. لاس، احمد خان را شکست سختی میدهد و به خزال پیشنهاد ازدواج میکند. خزال میگوید به شرطی با تو ازدواج میکنم که بروی از کوهستان «چل پلهی حومام» برایم گل بیاوری. پس از بازگشت لاس از «چل پلهی حومام» که به هفت خوان شباهت دارد، دوباره ایل سورچی حمله میکنند و لاس آنها را شکست سختی میدهد، ولی خود نیز در پایان جنگ کشته میشود.
فهرست عشاق نامدار ایران و جهان
بازنویسی: خالید حسامی (هیدی)
نگاره: جواد برزویی
گردآوری: فرتورچین