در روزگاران گذشته، مرد کشاورزی کنار جالیزی یک نهال جوان چنار کاشت. مرد کشاورز هر فصل، سبزی یا میوهای در این جالیز میکاشت و بعد از چند ماه محصول آن بهدست میآمد. سپس آنها را میچید و به بازار میبرد تا بفروشد. سالیان سال این کار مرد کشاورز بود. در تمام این سالها میوهها و سبزیجات مختلفی آنجا کاشته میشد، رشد میکرد و وقتی میوهی رسیدهای میشد چیده میشد. ولی فقط این چنار بود که در تمام این سالها رشد کرد و بالاتر رفت و مرد کشاورز را تنها نگذاشت.
یک سال کشاورز کنار درخت چنار دانهی کدویی را کاشت. بعد از چند روز دانهی کدو شروع کرد به رشد کردن هر روز شاخ و برگ بیشتری میداد و نسبت به روز قبل بیشتر قد میکشید. دانهی کدو که میدید نسبت به بقیهی سبزیجات دیگر آن جالیز بیشتر قد کشیده خیلی خوشحال بود. یک روز نگاهی به درخت چنار انداخت و گفت: چقدر این درخت بلند است؟ شاید توانستم به اندازه آن رشد کنم.
از فردای آن روز کدو به دور درخت چنار پیچید و روز به روز بالاتر رفت. تا اینکه یک روز درخت چنار به او گفت: آفرین، خوب داری رشد میکنی. کدوی مغرور بهجای اینکه از این محبت چنار تشکر کند با غرور گفت: کجاش رو دیدی؟ چند وقت دیگر میبینی که از تو هم بلندتر میشوم.
چنار که سنی از عمرش گذشته بود، وقتی جواب کدوی جوان را شنید بهجای اینکه از دستش ناراحت شود، با خونسردی گفت: انشاءالله آن طوری که دلت میخواهد رشد کنی، ولی عزیزم من پانزده سال است اینجا هستم تا اینقدر رشد کردهام. هر گیاهی به دلیلی کاشته میشود، بعضی گیاهان برای سرسبزی و سایهیشان کاشته میشوند، بعضی از گیاهان مثل تو برای میوه دادن رشد میکنند. تو باید سعی کنی مسئولیتت را به درستی انجام دهی. حرفهای چنار برای دانهی کدو هیچ مفهومی نداشت. دانهی کدو با خود گفت: خودش مدتها از جوانیاش گذشته، به جوانی و طراوت من حسودی میکند. این حرفها را میزند تا من به قد و اندازهی او نرسم.
چنار به او گفت: دوست عزیز سعی کن بهجای اینکه فقط قد بکشی به فکر محصولت هم باشی تا کدویی بزرگ و شیرین داشته باشی، وگرنه کارت را بهخوبی انجام ندادی. کدو گفت: دیدی گفتم تو به من حسودی میکنی؟ تو میخواهی من به فکر میوهام باشم و انرژی و توانم را صرف قد کشیدن و بلندتر شدن نکنم. چنار که دید حرفهایش نتیجهی برعکس دارد گفت: باشه، فقط یادت باشد تو باید تا آخر پاییز تمام سعیات را بکنی، قبل از اینکه زمستان برسد. دانهی کدو گفت: باشه جوجه را آخر پاییز میشمارند. هستیم و نتیجه را میبینیم.
چنار که نمیدانست چه جوری میتواند گیاه جوان را متوجهی اشتباهش کند، فقط گفت کاش معنی واقعی حرفهایت را میدانستی. خیلی از مرغها هم مثل تو خوش خیالند، آنها اول پاییز فکر میکنند میتوانند چندین جوجه بهدنیا بیاورند، ولی آخر پاییز که جوجههایشان را میشمرند میبینند دو الی سه جوجه بیشتر ندارند و بقیهی جوجههایش مرده است.
از آن روز کدو تصمیم گرفت تا میتواند رشد کند تا جواب قاطعی به درخت چنار بدهد، غافل از اینکه کشاورز چندین بار آمده بود و دیده بود که دانهی کدو فقط قد کشیده و هیچ میوهای نداده است. کشاورز تصمیم داشت کدو را از جا بکند و به دور بیندازد ولی باز گفت: باشه تا آخر پاییز صبر میکنم اگر تا آن وقت میوهای نداد آن را از ریشه میکنم و به دور میاندازمش.
دانهی کدو همینطور قد میکشید و دیگر کم کم به شاخههای اصلی چنار میرسید. کدو آنقدر در فکر رشد شاخههایش بود که نفهمید از مسئولیت اصلیاش غافل است و هیچ میوهای نداده. تا اینکه یک روز سرد پاییزی که کشاورز دید دانهی کدو هیچ میوهای نداده، عصبانی شد و او را از ریشه درآورد.
پیامد و برآیند هر کاری در پایان آن روشن میشود و نباید از آغاز دلخوش و امیدوار بود.
برگرفته از کتاب ضرب المثل و داستانهایشان (معنی ضرب المثل و ریشههای آن)، نوشتهی الهه رشمه.
نگاره: Ojos de Hojalata (istockphoto.com)
گردآوری: فرتورچین