سال تحصیلی ۵۵ - ۵۴ دو سال بود بهعنوان معلم استخدام شده بودم. محل خدمتم یکی از روستاهای دورافتادهی سنندج بود. حقوق خوبی میگرفتم. بلافاصله پس از استخدام بهصورت قسطی یک ماشین پیکان خریدم. در مسیرم از سنندج تا روستا و برعکس گاهی افرادی را که کنار جاده منتظر ماشین بودند سوار میکردم. بعضیها پولی میدادند.
یک روز که به دبستان رسیدم، مدیر سراسیمه و وحشتزده من را بهجای خلوتی برد و یک نامه به من داد که رویش دو تا مهر محرمانه خورده بود. من و مدیر تعجب کردیم که این چه نامهی محرمانهای است؟ من که کاری نکردهام؟ مدیر گفت نامه را باز کن ببینم. نامه را باز کردم.
متن نامه:
«جناب آقای... آموزگار دبستان روستای... شهر سنندج، بنا بر گزارشات رسیده از اهالی روستا، شما اقدام به مسافرکشی نموده و از اهالی پول دریافت میکنید. اگر حقوق و مزایای دریافتی شما برای گذران زندگی کافی نیست، باید به اطلاع وزارت فرهنگ برسانید، جناب عالی با انجام مشاغلی (مسافرکشی) که برخلاف شان معلم و قشر فرهنگی اجتماع است، شان و جایگاه فرهنگ و فرهنگیان را خدشهدار مینمایید. اگر پس از دریافت این نامه همچنان به شغل دوم ادامه دهید، استعفای خود را بنویسید. امضا: مدیرکل استان...»
نفس راحتی کشیدم و به مدیر قول دادم که هرگز از مسافرانی که در بین راه سوار میکنم، پولی نگیرم و مسئلهی نامه محرمانه هم حل شد.
زمانى كه معلم عزت و احترام داشت...
خاطرهی محمد قاضی، مترجم نامدار و یکی از دبیران بازنشستهی آموزش و پرورش
نگاره: -
گردآوری: فرتورچین