داستان کوتاه تخماق گچکوبی

داستان کوتاه تخماق گچکوبی

یکی از فراعنه‌ی مصر به‌یادگارِ فتوحاتِ خود مناره‌ای ساخته و حکم داده بود هر کس از پای آن مناره بخواهد عبود نماید، باید تعظیم نموده و زمین را ببوسد و اگر کسی این کار را نکند، پاسبانانِ مناره او را به حضور پادشاه آورده، حکم قتل او صادر خواهد شد؛ ولی قبل از کشته شدن دو حاجت او برآورده خواهد شد، مشروط بر این‌که آن دو حاجت، سلطنت و معافیت از کشته شدن نباشد.
یک نفر از اهالی سودان که شغل او گچکوبی بود با تخماق خود وارد شهر شده، از پای آن مناره عبود نمود، بی‌آن‌که تکریمات لازمه را به‌جا آورده باشد. پاسبانان او را به‌حضور پادشاه آوردند. شاه گفت: چرا به مناره تعظیم نکردی و زمین را نبوسیدی؟ گفت: ای پادشاه دادگر من یک نفر غریبه هستم که از ولایت خود به این‌جا آمده‌ام تا در زیر سایه‌ی معدلت (داد) پایه‌ی پادشاه مشغول کسب و کار خود بوده، به هیچ وجه مسبوق نبودم که باید این ترتیبات را معمول داشت و الا هزار مرتبه به‌مناره تعظیم می‌کردم و هزار مرتبه زمین را می‌بوسیدم.
شاه گفت: حالا دیگر هیچ چاره برای تو باقی نمانده، باید کشته شوی، ولی قبل از وقت می‌توانی دو حاجت از من بطلبی، مشروط بر این‌که آن دو حاجت درخواست پادشاه شدن و معافیت از قتل نباشد. سودانی فکری نموده، گفت: بسیار خوب حاجت اولم آن است که ده هزار دینار زر سرخ در انبانی ریخته، آن را به قاصد سریع السیری بدهید تا به ولایت برده، به کسانِ من بسپارد و خبر کشته شدن من را به ایشان بدهد.
شاه گفت: این یک حاجت برآورده است، حاجت دوم را بگو. گفت: حاجت دومم آن است که به پشت گردن هر یک از حاضرین سه نوبت این تخماق گچکوبی را نواخته، نوبت اول ملایم، دوم حط وسط و سوم خیلی پر قوت. شاه رو به حضار نموده، گفت: شماها چه مصلحت می‌دانید؟ وزیر اعظم گفت: قانون مناره از جمله قوانین اساسی مملکتی و همیشه به قوت خود باقی است. آن را نمی‌توان نسخ نمود، او هم حق دارد، حاجت دومش باید برآورده شود.
شاه از سودانی پرسید: اول از که شروع خواهی کرد؟ گفت: اول از وزیر اعظم. پادشاه به وزیر اعظم گفت: بفرمایید جلو. وزیر اعظم جلو آمد. سودانی تخماق خود را بلند نموده، گفت: اول ضربت ملایم! و چنان ضربتی بر پشت گردن وزیر نواخت که وزیر به زمین در غلطیده، ضعف و غشی نموده، نزدیک بود به هلاکت برسد.
پس از آن‌که وزیر حال آمد، زبان گشوده، رو به حضار کرده و گفت: کدام حرامزاده است که می‌گوید این شخص به‌مناره تعظیم نکرده و زمین را نبوسیده است: تمام پاسبانان و درباریان که در آن‌جا حاضر بودند گفتند: ما همگی شهادت می‌دهیم که این شخص تکریمات لازمه را به‌جا آورده، ابدا یک سر مو از قوانین مقرره تخلف نورزیده است. پادشاه خندید و از آن روز به بعد قانونی را که وضع کرده بود، منسوخ داشته و به سودانی اظهار التفات نمود.

 

برگرفته از کتاب هزار و یک حکایت، نوشته‌ی دکتر خلیل خان ثقفی (اعلم الدوله).
نگاره: MrSnooks (commons.wikimedia.org)
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۲ مشارکت کننده