داستان کوتاه تخم گذاردن

داستان کوتاه تخم گذاردن
تاجر جوانی از گرفتن عیال ابا و امتناع می‌نمود و چون سبب از وی جویا شدند، گفت: زن‌ها سر نگهدار نیستند و اگر انسان چیزی در دل داشته باشد و به ایشان بگوید، فورا رفته و به سایرین بروز می‌دهند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه آخرین دانه‌ی کبریت

داستان کوتاه آخرین دانه‌ی کبریت
در یکی از قهوه‌خانه‌های دور از مرکز شهر پاریس که ملاقاتگاه دزدان و ارازل و اوباش بود، تنها بعد از نصف شب در سر میزی نشسته و روزنامه‌ای که تفصیل بازی‌های تماشاخانه و...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه نردبان پله پله

داستان کوتاه نردبان پله پله
تاجری در زمان‌های قدیم از تهران مسافرت کرده، به اسلامبول می‌رفت. چون به قزوین رسید، یکی از غلام‌های او محبوب نام، ناخوش شد. او را در خانه‌ی یکی از دوستان قزوینی خود گذاشت که پس از خوب شدن...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه ظرف‌های چینی

داستان کوتاه ظرف‌های چینی
یکی از پادشاهان چین بیست عدد ظرف بزرگ چینی بسیار ممتاز سفارش داده و استادان کرخانجات برای او ساخته بودند. وی آن ظروف را بسیار دوست می‌داشت و جزو نفایس گران‌بها به‌حساب می‌آورد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه حکمت‌آموزی شاه

داستان کوتاه حکمت‌آموزی شاه
شاعری نزد پادشاهی رفت و قصیده‌ای را که در مدح او ساخته بود، خواند. قصید بسیار پسند واقع شده و شاه به او گفت: آیا ترجیح می‌دهی که سیصد تومان صله‌ی این قصیده را به تو بپردازم...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دروغگوترین اشخاص

داستان کوتاه دروغگوترین اشخاص
سه نفر رهگذر دیناری پیدا کرده، خواستند آن را مابین خود تقسیم نمایند. یکی از آن‌ها گفت: رفقا بیایید یک کاری بکنیم. گفتند: چه کار؟ گفت: هر یک از ما یک دروغی می‌گوییم، دروغ هر کس که بزرگتر شد...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه تخماق گچکوبی

داستان کوتاه تخماق گچکوبی
یکی از فراعنه‌ی مصر به‌یادگارِ فتوحاتِ خود مناره‌ای ساخته و حکم داده بود هر کس از پای آن مناره بخواهد عبود نماید، باید تعظیم نموده و زمین را ببوسد و اگر کسی این کار را نکند...
دنباله‌ی نوشته