یکی از پادشاهان چین بیست عدد ظرف بزرگ چینی بسیار ممتاز سفارش داده و استادان کرخانجات برای او ساخته بودند. وی آن ظروف را بسیار دوست میداشت و جزو نفایس گرانبها بهحساب میآورد. از اتفاق یکی از خدمتگذاران در هنگام حمل و نقل آن ظروف، یک عدد از آنها را شکست. پادشاه به شدتی متغیر شد که حکم به قتل وی داد.
صاحبدلی چون این خبر شنید، نزد پادشاه آمد و گفت: مرا تدبیری است که با کمال سهولت میتوانم شکستههای آن ظرف را طوری به هم وصل و پیوند کنم که ابدا تفاوتی در آن پدیدار نشده و به حال اول درآید. پادشاه خوشوقت شده و گفت: برای این کار چه لازم است؟ گفت: چیزی لازم نیست، جز آنکه مرا به اطاقی هدایت کنند که تمام ظروف در آنجا گذاشته شده است. حسب الامر پادشاه، او را به آن اطاق بردند. آن شخص بلا درنگ با عصایی که در دست داشت، تمام آن ظروف را شکست و به هیچ کدام ابقا نکرد. این خبر چون به پادشاه رسید سراسیمه آمد و با کمال برآشفتگی سبب جویا شد.
صاحبدل گفت: شنیدم که برای شکسته شدن یکی از این ظرفها، حکم به قتل نفسی دادهاید. یقین کردم که برای شکسته شدن هر یک از آنها، همین مجازات را در پی مقرر داشته و بنابراین محتمل است این ظروف اسباب هلاکت بیست تن بشوند. پس بهتر دانستم خود را فدای جماعتی نموده و این ظروف منحوس را از میان بردارم. پادشاه فکری کرد و از تغیر خارج گشته و از کشتن خدمتگذار گذشت و آن شخص را بسیار گرامی داشت.
برگرفته از کتاب هزار و یک حکایت، نوشتهی دکتر خلیل خان ثقفی (اعلم الدوله).
نگاره: 1stdibs.com
گردآوری: فرتورچین