تاجری در زمانهای قدیم از تهران مسافرت کرده، به اسلامبول میرفت. چون به قزوین رسید، یکی از غلامهای او محبوب نام، ناخوش شد. او را در خانهی یکی از دوستان قزوینی خود گذاشت که پس از خوب شدن یا همانجا نزد خود او را نگاه داشته یا به تهران مراجعتش بدهد.
تاجر رفت به اسلامبول و از قضا چهل سال تمام در آنجا مانده و مشغول سوداگری بود. بعد از چهل سال به ایران آمده و وقتی که به وطن مراجعت میکرد، در قزوین به حمام رفت و دید جزو عملهجات حمام کاکاسیاهی هست محبوب نام و چون به دقت ملاحظه نمود، او را شناخت. همان کاکای قدیمی او بود که چهل سال قبل در هنگام مسافرت به اسلامبول در قزوین ناخوش شده و همانجا مانده بود. کاکا نیز آقای خود را شناخته و بسیار خوشحال شد.
آقا شرح وقایع را از او جویا شد. کاکا گفت: از همان چهل سال قبل پس از خوب شدن از مرض، جزو کارگرهای حمام مشغول کار بوده است. آقا گفت: پس باید حالا خیلی استاد کاملی شده باشی. اولا آن تیغت را برداشته، بیاور سر من را بتراش. ثانیا کیسهی حمام را آورده، مرا کیسه بکش.
کاکا گفت: بلی، چشم، اطاعت میشود. و رو به یکی از استادهای حمام کرده و گفت: تیغت را بیاور و سر آقا را بتراش و به استاد دیگر گفت: کیسهی پاک و تمیزی بیاور و کیسهی نرم بسیار خوبی به آقا بکش. خود محبوب سنگ پایی در دست گرفته، آمد و مشغول ساییدن پای آقا شد.
آقا گفت: مگر خودت از عهدهی سرتراشی و کیسهکشی بر نمیآیی که این کارها را به دیگران رجوع میکنی؟ و چه شده است که در تمام این چهل سال جز سنگ پا زدن، چیز دیگری بلد نشدی؟ کاکا گفت: دیر نشده، آنها را هم کم کم یاد خواهم گرفت. آخر نردبان پله پله.
پیشرفت و کامیابی در هر کاری، کم کم و رفته رفته بهدست میآید، نه یک شبه و ناگهانی.
برگرفته از کتاب هزار و یک حکایت، نوشتهی دکتر خلیل خان ثقفی (اعلم الدوله).
نگاره: Stefan Sutka (alamy.com)
گردآوری: فرتورچین