ایامی که شیخ ابوسعید ابوالخیر (عارف و شاعر نامدار ایرانی سدهی چهارم و پنجم هجری قمری) در نیشابور بود، شهر نیشابور محتسبی داشت مقتدر و سختگیر و در عین حال منکر شیخ ابوسعید. روزی بازرگانی مبلغ یک هزار دینار و مقداری عود برای شیخ ابوسعید میفرستد. شیخ بنا بر رسم و عادت عارفان که از این گونه تقدیمیها نباید دیناری پسانداز شود، به پیشکارش حسن مودب دستور میدهد که انواع اغذیه برای صوفیان و دراویش آماده کنند. شمعهای بلند کافوری بخرند و در حیاط خانقاه روشن کنند. عودها را هم یکسره در تنور بریزند تا دود خوشبویش مشام همسایگان را نیز معطر سازد.
محتسب موصوف که مترصد بود، دوان دوان به خانهی شیخ آمد و به حالت تشدید و اعتراض فریاد زد که: این چه کاری است تو میکنی؟ مگر نمیدانی که روشن کردن شمع در روز روشن و سوزاندن عود در تنور اسراف و خلاف شرع است. شیخ ابوسعید ظاهرا حالت حجب و حیا به خود گرفت و گفت: من نمیدانستم، حالا که تو میگویی حرام است. خودت شعلههای شمع را خاموش کن. محتسب جلو رفت اولین شمع را فوت کرد، آتش در ریش و لباس او گرفت. ریش او سوخت و لباسش هم سوخت و به هزار زحمت او را از آتش رهانیدند، شیخ روی به او کرد و گفت:
هر آن شمعی که ایزد بر فروزد - کسی که پف کند ریشش بسوزد
یا
چراغی را که ایزد برفروزد - هر آن کس پف کند ریشش بسوزد
این ضرب المثل نشان دهندهی پیروزی حق بر باطل است و کنایه از کسانی است که بهوارون فرمانهای خداوند رفتار میکنند و زیان میبینند. همچنین این ضرب المثل کنایه از کسانی است که کوشش میکنند نان دیگران را که با سختی بسیار بهدست آوردهاند و خدا به آنان داده، ببرند، ولی پیروز نمیشوند.
نگاره: Gstudioimagen (vecteezy.com)
گردآوری: فرتورچین