یک نفر بود که فقط و فقط مخلص «سن جوزپه» بود. هر چی دعا و نیایش بود، فقط برای «سن جوزپه» میکرد. برای «سن جوزپه» شمع روشن میکرد. برای «سن جوزپه» صدقه جمع میکرد. خلاصه خواب و خوراکش شده بود فقط «سن جوزپه». تا اینکه زد و مُرد و رفت پیش «سن پیئترو» که متولی بهشت بود. «سن پیئترو» نمیخواست قبولش کنه. چون تو زندگی، فقط کار خوبش شده بود عبادت «سن جوزپه». اعمال خوب، اصلا. «مسیح» و «مریم» و قدیسین دیگه، انگار نه انگار که وجود داشتند.
مخلص «سن جوزپه» گفت: «حالا که تا این جا اومدم، اقلا بذارین ببینمش و «سن پیئترو» فرستاد پی «سن جوزپه». «سن جوزپه» اومد و تا اون مخلص خودشو دید گفت: «آفرین، خیلی خوشحالم که اومدی پیشمون. بیا، بیا تو.»
«نمیتونم. اون یارو نمیذاره.»
«آخه چرا؟»
«واسه اینکه میگه فقط شما رو عبادت کردم نه دیگرونو.»
«ای بابا مهم نیست. بیا تو.»
اما «سن پیئترو» پاشو کرده بود تو یه کفش که اونو راه نمیده. خلاصه بگومگوی حسابی شد و «سن جوزپه» به «سن پیئترو» گفت: «خلاصه یا میذاری بیاد تو یا من دست زن و بچهمو میگیرم و میرم یهجای دیگه بهشت درست میکنم.»
زنش، «حضرت مریم» و بچهش «حضرت مسیح»، بنابراین «سن پیئترو» فکر کرد بهتره بذاره پیرو «سن جوزپه» بره تو.
«سن جوزپه» یا «سن ژوزف» یا «یوسف نجار» همسر «مریم مقدس» و پدرخواندهی «عیسی مسیح» بود.
نوشتهی ایتالو کالوینو
برگردان: محسن ابراهیم
نگاره: Guido Reni (commons.wikimedia.org)
گردآوری: فرتورچین