داستان کوتاه نشان و گاو وحشی

داستان کوتاه نشان و گاو وحشی

مامور کنترل مواد مخدر به یک دامداری در ایالت تکزاس آمریکا می‌رود و به صاحب سالخورده‌ی آن می‌گوید: «باید دامداری‌ات را برای جلوگیری از کشت مواد مخدر بازدید کنم.»
دامدار، با اشاره به بخشی از مرتع، می‌گوید: «باشه، ولی اونجا نرو.»
مامور فریاد می‌زنه: «آقا! من از طرف دولت فدرال اختیار دارم.»
بعد هم دستش را می‌برد و از جیب پشتش نشان خود را بیرون می‌کشد و با افتخار به دامدار پیر نشان داده و اضافه می‌کند: «اینو می‌بینی؟ این نشان به این معناست که من اجازه دارم هر جا دلم می‌خواد برم... در هر منطقه‌ای... بدون پرسش و پاسخ. حالی‌ات شد؟ می‌فهمی؟»
دامدار محترمانه سری تکان می‌دهد، پوزش می‌خواهد و دنبال کارش می‌رود. کمی بعد، دامدار پیر فریادهایی بلند می‌شنود و می‌بیند که مامور از ترس گاو بزرگ وحشی که هر لحظه به او نزدیک‌تر می‌شود، دوان دوان فرار می‌کند. به‌نظر می‌رسد که مامور راه فراری ندارد و قبل از این‌که به منطقه‌ی امن برسد، گرفتار شاخ گاو خواهد شد.
دامدار لوازمش را پرت می‌کند، با سرعت خود را به نرده‌ها می‌رساند و از ته دل فریاد می‌کشد: «نشان، نشانت را نشونش بده!»

 

نگاره: Wajhat Rasool (vecteezy.com)
گردآوری: فرتورچین

۰
از ۵
۰ مشارکت کننده