داستان کوتاه ملانصرالدین و دانشمند

داستان کوتاه ملانصرالدین و دانشمند
روزی دانشمندی به شهر ملانصرالدین وارد می‌شود و می‌خواهد با دانشمند آن شهر گفتگویی داشته باشد. مردم، چون کسی را نداشتند، او را نزد ملانصرالدین می‌برند. آن دو رو به روی هم می‌نشینند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه ملانصرالدین و شمع

داستان کوتاه ملانصرالدین و شمع
در نزدیکی ده ملانصرالدین، مکان مرتفعی بود که شب‌ها باد می‌آمد و فوق‌العاده سرد می‌شد. دوستان ملا گفتند: ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آن‌که از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی، ما یک سور به تو می‌دهیم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه حرف مرد یکی است

داستان کوتاه حرف مرد یکی است
در زمان‌های قدیم مردم می‌گفتند که سن چهل سالگی، سن پختگی در رفتار و کردار و نهایت رشد عقلی، اجتماعی فرد است. در آن زمان چهل سالگی آن‌قدر اهمیت داشت که در بعضی از شهرها با این‌که جشن تولد مرسوم نبود.
دنباله‌ی نوشته