در این بخش از مجلهی اینترنتی روز تازه، برگزیدهای از ضربالمثلهای فارسی با «حرف پ» را میخوانید.
پا بند شدن.
پا در کفش کسی کردن. (یا پا توی کفش کسی کردن). (معنی: برای کسی دردسر درست کردن. در کار کسی دخالت کردن. آدمی هر راهی را با کفشهایش میپیماید. اگر کسی بخواهد راهی را که کفشهای کس دیگری میپیماید را به خواست خودش تغییر دهد و بهجای او این راه را بپیماید، در کار او دخالت کرده است. همچنین کفش در این ضرب المثل کنایه از حریم خصوصی دیگران است و اگر کسی بدون اجازه، کفش دیگری را بپوشد، وارد حریم خصوصی او شده و در کارش دخالت کرده است.)
پا را از گلیم خود درازتر کردن. (یا پا را از گلیم خود بیرون گذاشتن.) (معنی: حد و مرز خود را ندانستن و از حد خود تجاوز کردن. در کاری دخالت کردن که در جایگاه و توانایی آن کس نباشد. هرگاه کسی بیش از جایگاه خود چیزی را در خواست کند، این ضرب المثل برای او بهکار برده میشود. (داستان کوتاه پا را از گلیم خود درازتر کردن))
پا روی دم کسی گذاشتن. (معنی: سر به سر کسی گذاشتن. کسی را آشفته و خشمگین کردن. کسی را آزردن و به کینهجویی برانگیختن. هرگاه شکارچی از روی ناآگاهی پا روی دُم جانوری بگذارد، جانور از جایش پریده و اگر وحشی باشد، بهسوی او یورش میبرد. از همین روی هرگاه کسی بخواهد بگوید من آدمی هستم که زود واکنش نشان داده و خشمگین میشوم، میگوید پا روی دم من نگذار.)
پا سوز شدن.
پاپوش درست کردن.
پاچه پاره.
پارسال دوست امسال آشنا.
پاشنهی آشیل. (معنی: این ضرب المثل کنایه از دست گذاشتن روی نقطه ضعفهای آدمها و شکست دادن آنان دارد. برخی آدمها با آنکه توانمندیهای فراوانی دارند، ولی نقطه ضعفهایی هم دارند که زمانی که کسی دست روی آن نقطه ضعفها میگذارد، گویی آنان ناتوانترینِ آدمها میشوند و نمیتوانند از خود دفاع کنند. (داستان کوتاه پاشنهی آشیل))
پاشنهی دهن را کشیدن.
پالان کهنهی خر را برای کسی دم آب گذاردن.
پای خروست و ببند، به مرغ همسایه هیز نگو.
پایان شب سیه سپید است.
پایش روی پوست خربزه است.
پایش روی مار باشد بر نمیدارد.
پایش لب گور است.
پایین پایینها جایش نیست، بالا بالاها راهش نیست.
پته روی آب افتادن. (معنی: هرگاه راز کسی آشکار شود، این ضرب المثل را بهکار میبرند و میگویند: «فلانی پتهاش روی آب افتاد.» یعنی رازش آشکار شد. در گذشته که لولهکشی نبود و آب شهرها درون جوی روان بود، هر جا که نیاز میشد آب به درون کوچهها یا خانهها روان شود، سد و بند کوچکی از جنس چوب بهنام «پته» در درون جوی خیابان یا کوچه میساختند و آب را به اندازهی نیاز به درون حوض و آبانبار خانهها میفرستادند. در سالهای کمآبی و خشکسالی، نیاز فراوان به آب برای پر کردن حوض و آبانبار، کسانی را وا میداشت که به حقوق دیگران تجاوز کرده و از آب نوبتی آنان برداشت کنند. آنان با جای دادن پتهای چوبی، راه آب را از بالا میبستند و خودشان ظرفهایشان را پر از آب میکردند. گاهی هم که اینها جلوی آب را میبستند، یکباره آب با فشار فراوان روان میشد و پتهیشان را بهسوی روستاهای مردم میبرد. مردم هم که پته را روی آب میدیدند، پی میبردند که کسانی دزدکی آب را برای خودشان میبرند. اینجا بود که گفتند: پتهیشان روی آب افتاد. یعنی رازشان آشکار شد.)
پدر عشق بسوزد.
پر باز کردن.
پُرسان پُرسان میتوان رفت هندوستان.
پز عالی، جیب خالی.
پس از چهل سال چارپا داری، الاغ خودش را نمیشناسد.
پستان مادرش را گاز گرفته.
پسر خاله دسته دیزی.
پسر زاییدم برای رندان، دختر زاییدم برای مردان، خودم موندم سفیل و سرگردان.
پسر کو ندارد نشان از پدر - تو بیگانه خوانش نخوانش پسر. (فردوسی)
پسر نوح با بدان بنشت، خاندان نبوتش گم شد.
پشت تاپو بزرگ شده.
پشت چشم نازک کردن.
پشت دست داغ کردن.
پشت گوش انداختن.
پشه لگدش کرده.
پفاب زدن را از گیوه دوزی یاد گرفتن.
پل آن سر آب بودن.
پله پله رفت باید سوی بام.
پنبه دزد دست به ریشش میکشه. (یا پنبهدزد دست به ریشش میکشد) (معنی: اگر کسی دچار لغزشی شود، با آنکه خودش نمیخواهد، ولی لغزش و کار نادرست خود را لو خواهد داد. (داستان کوتاه پنبهدزد دست به ریشش میکشد))
پنج انگشت برادرند، برابر نیستند.
پنج انگشت یکی نمیشود.
پنجاه درم آب گرم میکند.
پنجه با شیر زدن و مشت با شمشیر، کار خردمندان نیست.
پوست انداختن.
پوست خرسی که شکار نکردی نفروش. (یا پوست خرس نزده را میفروشه.) (معنی: این ضرب المثل به آدمهای خوشخیالی گفته میشود كه آرزوهای دور و درازی دارند كه انجام نشدنیست. (داستان کوتاه پوست خرسی که شکار نکردی نفروش))
پول است نه جان است که آسان بتوان داد.
پول باد آورده چند و چون نداره.
پول بده سر سیبیل شاه ناقاره بزن.
پول پول میآورد.
پول پیدا کردن آسان است، اما نگهداریاش مشکل است.
پول حرام، یا خرج شراب شور میشه یا شاهد کور.
پول را روی مرده بگذاری زنده میشود.
پول ما سکه عُمَر داره.
پول مثل چرک کف دست است.
پول، علف خرس نیست.
پولدار به کباب، بیپول به بوی کباب. (معنی: پولدارها از داشتههایشان بهره میبرند، ولی بیپولها از داشتن بسیاری چیزها بیبهرهاند. پولدارها هرگاه بخواهند میتوانند به آسانی کباب بخرند و بخورند، ولی بیپولها زمانی که بوی کباب به بینیشان میرسد، تنها میتوانند از بوی آن بهرمند شوند و بهجای خوردن کباب، آرزو بهدل بمانند. (داستان کوتاه ملانصرالدین و پول دود کباب))
پولش از پارو بالا میرود.
پهلوان سر دیگ آش.
پهلوان پنبه. (یا پهلوون پنبه) (معنی: پهلوان پوشالی و دروغین. پهلوان پنبه کسیست که اندامی درشت دارد، ولی بیزور و نیروست. همچنین از بیرون دلیر و بیباک، ولی از درون ترسو و بزدل است.)
پی خر مرده میگردد، که نعلش را بکند.
پیاده شو با هم بریم.
پیاز هم خودش را داخل میوهها کرد.
پیراهن بعد از عروسی برای گل منار خوب است.
پیراهن عثمان کردن.
پیرزنه دستش به درخت گوجه نمیرسید، میگفت: ترشی به من نمیسازه.
پیرم و میلرزم، به صد جوون میارزم.
پیش از آخوند به منبر نرو.
پیش از چوب غش و ریسه میرود. (معنی: غش کردن و ریسه رفتن کنایه از ضعف کردن بهخاطر گریهی فراوان است. هرگاه کسی پیش از تنبیه شدن، بسیار گریه و زاری کند تا گناهش را بپوشاند، این ضرب المثل برای او بهکار برده میشود. (داستان کوتاه پیش از چوب غش و ریسه میرود))
پیش دیوار آنچه گویی هوش دار - تا نباشد در پس دیوار گوش. (سعدی)
پیش رو خاله، پشت سر چاله.
پیش غازی و معلق بازی؟ (معنی: کاربرد این ضرب المثل زمانی است که کسی با خودخواهی فراوان بخواهد تواناییهای ناچیز خود را جلوی یک استاد نشان دهد. هرگاه کسی با تواناییهای اندک خود بخواهد جلوی کسی که کاردان و کارکشته است خودستایی کند، این ضرب المثل را بهکار برده و به او یادآوری میکنند که توانایی تو چندان هم چشمگیر نیست. غازی بهمعنای جنگجو و همچنین بندباز است. معنی این ضرب المثل این است که «پیش کسی که بندباز است و به آسانی روی ریسمان راه میرود، معلقزدن هنرنمایی ناچیزیست.» غازی یا بندباز، کسی است که توانایی راه رفتن روی بند و ریسمان را دارد و گاهی هم خودش را به بند آویزان کرده و معلق میزند. پس نزد چنین بندبازی نمیتوان با معلقزدن روی زمین خودستایی کرد. این ضرب المثل به گونههای دیگری نیز آمده است. همچون: پیش میمون و معلق بازی، پیش لوطی و معلق بازی، پیش غازی و بازی و غازی و جنگولک بازی.)
پیش کور، یک چشمی پادشاه است.
پیش نماز که قوز کنه، پس نماز چلغوز کنه.
پیغمبر که چون کوبی دری - عاقبت زآن در برون آید سری. (مولوی)
پیکان از جراحت به درآید، آزار در دل بماند.
پیمانهی کسی پر شدن.
پیه زیادی را به پاشنه مالیدن.
پیهاش به تنت خورده.
گردآوری: فرتورچین