در این بخش از مجلهی اینترنتی روز تازه، برگزیدهای از ضربالمثلهای فارسی با «حرف خ» را میخوانید.
خار را در چشم دیگران میبیند و تیر را در چشم خودش نمیبیند.
خار شدن و در چشم کسی فرو رفتن.
خاشاک به گاله ارزان است، شنبه به جهود.
خاک خور و نان بخیلان مخور. (مصرع نخست: خاک نهای زخم ذلیلان مخور.) (نظامی)
خاک کوچه برای باد سودا خوبه.
خاکشیر مزاج. (معنی: ملایم خوی، سازگار، خاکی. نام درست آن چیزی که بهنام خاکشیر میشناسیم، «خاکشی» است. خاکشی گیاهیست که در دشت و کوهستان میروید. تخم این گیاه همان خاکشیر است، که ریز و کمی دراز است و بیشتر به دو رنگ سرخ با مزهی کمی تلخ و سرخ تیره یافت میشود. خاکشیر را در تابستان برای از میان بردن تشنگی بهکار میبرند. هرچند این دانه در پزشکی ایرانی کاربردهای بیشتری دارد. از ویژگیهای خاکشیر این است که همه آن را دوست دارند و شربت آن را مینوشند. اصطلاح خاکشیر مزاج هم از همین ویژگی گرفته شده است. زیرا به کسانی که میتوانند با همه گونه آدمی سازگار شوند و هر گونه خوراکی را بخورند، میگویند: خاکشیر مزاج.)
خال مهرویان سیاه و دانه فلفل سیاه - هر دو جانسوزند اما این کجا و آن کجا؟
خالهام زاییده، خالهزام هو کشیده.
خاله خوش وعده.
خاله را میخواهند برای درز و دوز، و گرنه چه خاله چه یوز.
خاله وارسی.
خالی بستن.
خاموشی از کلام بیهوده به.
خانهاش را آتش میزند تا دودش همسایهاش را کور کند.
خانه اگر پر از دشمن باشد، بهتر است تا خالی باشد.
خانه روشن کردن.
خانهای را که دو کدبانوست، خاک تا زانوست.
خانهنشینی بیبی از بیچادریست.
خانهی خرس و بادیهی مس؟
خانهی داماد عروسیست، خانهی عروس هیچ خبری نیست.
خانهی دوستان بروب و در دشمنان را مکوب. (سعدی)
خانهی قاضی گردو بسیاره، شماره هم داره.
خانهی کلیمی نرفتم، وقتی هم رفتم شنبه رفتم.
خانهی همسایه آش میپزند به من چه؟
خانهی گدا گوشت بار گذاشتن.
خاله زنک بازی در آوردن. (معنی: این اصطلاح که هم برای زنان و هم برای مردان بهکار برده میشود، دربارهی کسانیست که سرشان در زندگی مردم است و همیشه پشت سر دیگران سخنچینی میکنند.)
خبری که دانی دلی بیازارد - تو خاموش تا دیگری بیارد.
خدا بد نده. (یا ملا، خدا بد نده.) (معنی: این ضرب المثل به کسانی گفته میشود که بیمار باشند با بخواهند بیماری خود را بیش از اندازه بزرگ نشان دهند. (داستان کوتاه ملا خدا بد نده))
خدا برف را به اندازهی بام میدهد.
خدا به آدم گدا، نه عزا بده نه عروسی.
خدا به دور.
خدا جامه میدهد کو اندام؟ نان میدهد کو دندان؟
خدا خر را شناخت، بهش شاخ نداد.
خدا داده به ما مالی، یک خر مانده سه تا نالی (نعلی).
خدا دیرگیره، اما سختگیره.
خدا را بنده نیست.
خدا روزیرسان است، اما حرکتی هم میخواهد (یا خدا روزیرسان است، اما اِهنی هم میخواهد).
خدا روزیت را جای دیگری حواله کند.
خدا سرما را به قدر بالاپوش میدهد.
خدا شاه دیواری خراب کنه، که این چالهها پُر بشه.
خدا شفایت دهد.
خدا عاقبتش را به خیر کند.
خدا عقلی به تو بدهد، پولی به من.
خدا کند که آقا آب بخواهد.
خدا گر ببندد زحکمت دری - به رحمت گشاید در دیگری. (سعدی)
خدا میان دانهی گندم خط گذاشته.
خدا میخواهد بار را به منزل برساند، من نه، یک خر دیگه.
خدا نجار نیست، اما در و تخته را خوب به هم جور میکند. (معنی: خدا هر کس را به آنچه شایستگی دارد میرساند. سرانجام هر کس بهسوی دلبستگیهای خود و هر آنچه همانندی بیشتری با او دارد، کشش پیدا میکند. این ضرب المثل بیشتر برای زن و شوهرهایی که بهتازگی ازدواج کردهاند بهکار برده میشود. بهویژه زمانی که ویژگیهایی همانند یکدیگر داشته باشند.)
خدا وقتی بخواهد بدهد، نمیپرسد تو کی هستی؟
خدا وقتی ها میده، ور ور جماران هم، ها میده.
خدا همون قدر که بندهی بد داره، بندهی خوب هم داره.
خدا همه چیز را به یک بنده نمیدهد.
خدا هیچ عزیزی را ذلیل نکند.
خدا یکی، زن یکی.
خدای جای حق نشسته.
خدایا آن که را عقل دادی چه ندادی و آن که را عقل ندادی چه دادی؟ (خواجه عبدالله انصاری)
خر آدم بهتر است از آدم خر.
خر آخور خود را گم نمیکنه.
خر ار جل اطلس بپوشد خر است. (مصرع نخست: نه منعم به مال از کسی بهتر است.) (سعدی)
خر از پل گذشتن (یا خرش از پل گذشت). (معنی: اگر کسی به خواستهی خود برسد و دیگران و خواستههایشان برایش ارزشی نداشته باشد و یا در زمان نیاز به یاری، چاپلوسی دیگران را بکند، ولی زمانی که کارش را انجام دادند، آنان را فراموش کند، این ضرب المثل بهکار برده میشود. (داستان کوتاه خرش از پل گذشت))
خر از لگد خر ناراحت نمیشه.
خر است و یک کیله جو.
خرِ باربر، به که شیر مردم دَر.
خر برفت و خر برفت و خر برفت. (معنی: این مثل را دربارهی کسانی بهکار میبرند که از دیگران تقلید نابهجا و کورکورانه میکنند و نیکی و صلاح خویش را بهشمار نمیآورند. (داستان کوتاه خر برفت و خر برفت))
خر به بوسه و پیغام آب نمیخورد. (یا خر با پیام آب نمیخورد.) (یا شتر با پیغام آب نمیخورد.) (معنی: با پیغام دادن به این و آن، کاری انجام نمیشود و آدمی خودش باید دست بهکار شود. (خر جانوریست که در آب خوردن وسواس دارد. اگر آب کدر باشد، نمیخورد و پوزهی خود را در هنگام آب خوردن در آب فرو نمیبرد و اگر آب موج داشته باشد، بردباری میکند که آب از موج بیفتد، آنگاه سرگرم آب خوردن میشود.))
خر بیار و باقالی بار کن.
خر بیصاحب رو همه سوار میشن. (معنی: کسی که بیکس است و پشتیبانی ندارد، دیگران از او سوء استفاده کرده یا به او زور میگویند.)
خر پایش یک بار به چاله میره.
خر تب میکند.
خر چه داند قیمت نقل و نبات؟
خر خالی یورتمه میره. (یا خر خالی یرقه میرود.) (معنی: کسی که خود را برتر میداند، با آنکه چیزی بارش نیست. همچنین کسی که تهی از آگاهی و دانش باشد، ولی خودخواهانه رفتار کند، او را به چهارپا (خر) همانند میکنند که بدون بار است و به تندی بهپیش میرود. آن کس که هیچ نداند، بسیار سخن گفته و پُرمدعاست و همچون خری که سبک بار است، تند راه میرود. یورتمه و همچنین یُرقه یا یرغا (یرغه) گونهای راه رفتن چهارپایان است که زمانی که باری بر پشت نداشته باشند، آرام و هموار راه میروند همانند کسی که با افاده و خودخواهانه راه میرود.)
خر خسته؛ صاحب خر، ناراضی.
خر خفته جو نمیخوره.
خر خودت را بران.
خر در خانهی صاحبش را میشناسد.
خر دیزه است، به مرگ خودش راضی است تا ضرر به صاحبش بزنه.
خر را با پالون میخوره، در را با دالون.
خر را جایی میبندند که صاحب خر راضی باشه.
خر را که به عروسی میبرند، برای خوشی نیست، برای آبکشی است.
خر را گم کرده، پی نعلش میگرده.
خر رو به طویله تند میره.
خر سر به راه، بهتر از آدم بیراه.
خر سواری را حساب نمیکنه.
خر سی شاهی، پالون دو زار.
خر کریم را نعل کردن.
خر که جو دید، کاه نمیخوره. (معنی: این ضرب المثل دربارهی کسانی گفته میشود که اگر به بهرهی فراوانی دست پیدا کنند، دیگر با بهرهی اندک خشنود نخواهند شد.)
خر که علف دید گردن دراز میکنه.
خر گچکش روز جمعه از کوه سنگ میاره.
خر لخت را پالانش و بر نمیدارند.
خر ما از کُرهگی دم نداشت. (معنی: ما از همان آغاز آفریده شدنمان بدبخت و گرفتار آفریده شدیم. همچنین هرگاه کسی از کیفیت قضاوت و داوری، ناامید شده باشد و فرمان دادگاه را از روی عدالت و دادگری نداند، میگوید: خر ما از کرگی دم نداشت. (داستان کوتاه خر ما از کرگی دم نداشت))
خر میاد پای بار، نه بار پای خر.
خر ناخنکی صاحب سلیقه میشود.
خر نر را از تخمش میشناسند.
خر و با خور مرده با گور. (یا خر را با خور و مرده را با گور خوردن.) (یا خر را با آخور میخوره، مرده را با گور.) (معنی: همه چیز را با هم خوردن. چیزهای گوناگون و نابجا را یکجا خوردن. مفتخور آزمند که از هیچ چیز خوراکی چشمپوشی نکند. این ضرب المثل دربارهی آدمهای پرخور بهکار برده میشود.)
خر وامانده معطل چشه.
خر همان خره پالانش عوض شده.
خراب شود باغی که کلیدش چوب مو باشد.
خربزه که خوردی باید پای لرزش هم بشینی.
خربزه میخواهی یا هندوانه؟ هردوانه.
خربزه و عسل با هم نمیسازند. گفت: حالا که همچین ساختهاند که دارند مرا از وسط برمیدارند.
خربزهی شیرین مال شغاله.
خرت بسته به، گرچه دزد آشناست.
خرج که از کیسهی مهمان بود - حاتم طایی شدن آسان بود. (معنی: پول پرداخت کردن از جیب دیگران و ادعای بخشنده بودن کردن، کاری بسیار آسان است. این ضرب المثل زمانی کاربرد دارد که آدم خسیسی مهمانی را دعوت کند و همهی هزینههای مهمانی را از خود مهمان بگیرد و در پایان ادعای دست و دلباز بودن و حاتم طایی شدن هم بکند. حاتم طایی مردی عرب، جوانمرد و بسیار بخشنده بود که در دورهی پیش از اسلام زندگی میکرد.)
خرس تخم میذاره یا بچه؟ گفت: از این دم بریده هر چی بگی برمیاد.
خرس در کوه، بوعلی سیناست. (معنی: در جایی که همه ناتوانند، اندک توانایی آدمی ارزشمند است. در جایی که همه نادانند، کمترین آگاهی آدمی سودمند است. آدم نادان در تنهایی، خودش را همانند دانشمندی دانا میپندارد. این ضرب المثل زمانی بهکار برده میشود که در جایی هیچ آدم دانایی نباشد و هر کس ادعای خردمندی کند و هیچ کس هم نباشد که با او مخالفت کند، بهویژه اگر توامند و پُرزور باشد.)
خرس را به رقص آوردیم. (یا خرس را به رقص آوردیم، دُمش را بهدست آوردیم.) (معنی: کسی را وادار به انجام کاری کردن و از آن سود جستن. همچنین کسی را دست انداختن یا بازیچه کردن یا به کارهای خندهدار واداشتن. هرگاه کسی را که لجبازی میکند و به سخن آدمی گوش نمیدهد، بتوان با ترفندهای گوناگون رام کرد، این ضرب المثل برای او بهکار برده میشود.)
خرس شکار نکرده رو، پوستش و نفروش.
خرسواری بلد نیست، سوار اسب میشه.
خروار نمکه، مثقال هم نمکه.
خروس اگر خروس باشه، توی راه هم میخونه. (معنی: این ضرب المثل دربارهی کسانی بهکار میرود که گفتارشان با کردارشان یکی باشد. (داستان کوتاه خروس اگر خروس باشه، توی راه هم میخونه))
خروس بیمحل. (معنی: زماننشناس. کسی که بیجا سخن میگوید یا بیهنگام کاری میکند. این ضرب المثل دربارهی کسانی بهکار میرود که کاری را بیرون از زمان درست آن انجام میدهند. (داستان کوتاه خروس بیمحل))
خروسی را که شغال صبح میخواد ببره، بگذار سر شب ببره.
خری که از خری وابمونه، باید یال و دمش و برید.
خریت ارث نیست، بهره خدادادهس.
خشت اول چون نهد معمار کج - تا ثریا میرود دیوار کج. (صائب تبریزی)
خشکش زد.
خفته را خفته کی کند بیدار؟
خفه خون گرفتن.
خلارو هرچی هم بزنی گندش بیشتره.
خلایق هر چه لایق.
خم رنگرزی نیست.
خنده بر هر درد بیدرمان دواست.
خنده کردن دل خوش میخواهد و گریه کردن سر و چشم.
خواب بامداد باز میدارد آدمی را از روزی.
خواب پاسبان، چراغ دزده.
خواب خرگوشی.
خواب دیدن (باز چه خوابی برامون دیدی؟).
خواب دیدی خیر باشه.
خواب زن چپه.
خواست زیر ابروش و برداره، چشماش و کور کرد.
خواستن، توانستن است. (معنی: با اراده و خودباوری میتوانیم کاری که از دید همه انجام نشدنیست را انجام دهیم. اگر کسی بهراستی چیزی را بخواهد و بهدنبال آن باشد، میتواند راههای بسته را پشت سر گذاشته و به آرمان خود برسد.)
خوانسار است و یک خرس.
خواه از لب مسیحا، خواه از زبان ناقوس - صاحبدلان شناسند، آواز آشنا را. (حزین لاهیجی)
خواهرزاده را با زر بخر با سنگ بکش.
خواهرشوهر، عقرب زیر فرشه.
خواهی که به کس دل ندهی، دیده ببند.
خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو. (معنی: این ضرب المثل ما را سفارش به هماهنگ کردن و سازگار کردن با همگان و پیروی از بیشتر مردم میکند. اگر کسی متفاوت از همهی مردم رفتار کند، سرانجام رسوا میشود و این رسوایی زمینهساز تنهایی و رانده شدن او از جامعه میشود. (داستان کوتاه خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو))
خود را به آب و آتش زدن.
خود را به کوچهی علی چپ زدن. (معنی: خود را به ندانستن زدن. خود را به اون راه زدن. از زیر پاسخ دادن در رفتن. هرگاه کسی بخواهد از زیر کاری در برود یا شرایطی را به سود خودش دگرگون کند، میگویند خودش را به کوچهی علی چپ زده است.)
خود را به موش مردگی زدن.
خود را گم کردن.
خود کرده را تدبیر نیست. (یا خودکرده را چاره نیست.) (معنی: هرگاه کسی از روی نادانی، خودش را دچار گرفتاری و سختیای کند، خودش مسئول آن گرفتاریست و مردم با گفتن این ضرب المثل این پیام را به او میدهند که هر پیشامد ناگواری هست، خودت بر سر خودت آوردهای. (داستان کوتاه خود کرده را تدبیر نیست))
خود گویی و خود خندی، عجب مرد هنرمندی.
خودت را خسته ببین، رفیقت را مرده.
خودستایی جان من برهان نادانی بود.
خودش رو نمیتونه نگهداره، چطور من و نگه میداره؟
خودش میبُرَد، خودش میدوزد.
خودشناسی، خداشناسی است.
خودم بجا، خرم بجا، میخوای بزا، میخوای نزا. (داستان کوتاه خودم بجا، خرم بجا، میخوای بزا، میخوای نزا)
خودم کردم که لعنت بر خودم باد.
خورد یک آب هم بالاش.
خوردن از برای زیستن است، نه زیستن از برای خوردن.
خوردن خوبی داره، پس دادن بدی.
خورشت دل ضعفه.
خورشید چه سود آن را کو راهبری نیست.
خورشید را به گِل نتوان اندود.
خوش آن چاهی که آب از خود برآرد.
خوش بود گر محک تجربه آید به میان - تا سیه روی شود هر که در او غش باشد. (حافظ)
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود.
خوش و بش کردن.
خوشزبان باش، در امان باش.
خوشخو، خویشِ بیگانگان باشد و بدخو، بیگانهی خویشان.
خوشا به حال کسانی که مردند و آواز تو را نشنیدند.
خوشبخت آن که خورد و کِشت، بدبخت آنکه مرد و هِشت؟
خوشگلی است و هزار جور دردسر.
خوشی زیر دلش زده.
خولی به کفم، به که کلنگی به هوا.
خون به پا شدن.
خون خونش را میخوره.
خون دل خوردن.
خون را با خون نمیشویند.
خون که نکردم.
خونهی قاضی عروسیست. گفت: به تو چه؟ گفت: مرا هم دعوت کردهاند. گفت: به من چه؟
خویشتن را قدر خواهی ارج مردم را مبر.
خیاط هم در کوزه افتاد. (معنی: زمانی که کسی به گرفتاریای دچار میشود که پیش از آن دربارهاش سخن گفته است، میگویند: خیاط هم در کوزه افتاد. (داستان کوتاه خیاط هم در کوزه افتاد))
خیر، درِ خانه صاحبش را میشناسد.
خیک بزرگ، روغنش خوب نمیشود.
خیلی خوش چسه، جلوی باد هم میشینه.
گردآوری: فرتورچین