یک پیرمرد بازنشسته، خانهی جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید. یکی دو هفتهی اول همه چیز بهخوبی و در آرامش پیش میرفت تا اینکه مدرسهها باز شد. در اولین روز مدرسه، پس از تعطیلی کلاسها سه تا پسربچه در خیابان راه افتادند و در حالی که بلند بلند با هم حرف میزدند، هر چیزی که در خیابان افتاده بود را شوت میکردند و سروصدای عجیبی راه انداختند. این کار هر روز تکرار میشد و آسایش پیرمرد کاملا مختل شده بود. این بود که تصمیم گرفت کاری بکند.
روز بعد که مدرسه تعطیل شد، دنبال بچهها رفت و آنها را صدا کرد و به آنها گفت: «بچهها شما خیلی بامزه هستید و من از این که میبینم شما اینقدر نشاط جوانی دارید خیلی خوشحالم. من هم که به سن شما بودم همین کار را میکردم. حالا میخواهم لطفی در حق من بکنید. من روزی ۱۰ دلار به هر کدام از شما میدهم که بیایید اینجا و همین کارها را بکنید.»
بچهها خوشحال شدند و به کارشان ادامه دادند. تا آنکه چند روز بعد، پیرمرد دوباره به سراغشان آمد و گفت: «ببینید بچهها متاسفانه در محاسبهی حقوق بازنشستگی من اشتباه شده و من نمیتونم روزی ۱ دلار بیشتر بهتون بدم. از نظر شما اشکالی نداره؟»
بچهها گفتند: «۱ دلار؟ اگر فکر میکنی ما بهخاطر روزی فقط ۱ دلار حاضریم این همه بطری نوشابه و چیزهای دیگه رو شوت کنیم، کور خوندی. ما نیستیم.»
و از آن پس پیرمرد با آرامش در خانهی جدیدش به زندگی ادامه داد.
در روانشناسی سازمانی، نظریهای توسط لئون فستینگر با نام «ارزیابی شناختی» ارائه شده است. بر اساس این نظریه که در آخرین سالهای دهه ۱۹۶۰ ارائه شده است پاداشهای بیرونی باعث کاهش کلی سطح انگیزش میگردد. بدین ترتیب اگر سازمان از پاداشهای بیرونی بهعنوان جبران عملکرد استفاده کند، پاداشهای درونی کاهش مییابد. به بیان دیگر اگر به فردی به ازای انجام کار مورد علاقهاش پاداش داده شود، باعث میگردد که علاقهی درونی یا ذاتی فرد به آن کار کاهش یابد.
نگاره: Bill Cunningham (1975) (reddit.com)
گردآوری: فرتورچین