ناصرالدین شاه به فراست دریافته بود که اطرافیانش همگی از مردم بیشخصیت و نوکرمآب هستند. حکایت زیر که سر پرسی سایکس در کتاب خود آورده، نمونهای از طرز فکر شاه و قضاوت او دربارهی وزرا و درباریان اوست:
اعلیحضرت وقتی به تماشای طاق کسری معروف رفت. هنگامی که در وسط خرابههای این قصر ساسانی ایستاده بود از درباریان خود پرسید که: به نظر آنها او عادلتر است یا انوشیروان؟ ایرانیان زیرک در این موقع کاملا خودشان را گم کردند؛ زیرا اگر به شاه میگفتند که او از نوشیروان که در تمام دنیا به عدل معروف میباشد عادلتر است، شاه اظهارات آنها را حمل بر تملّق و چاپلوسی میکرد و در صورتی که جواب مخالف میدادند ممکن بود شاه جواب آنها را به بدی دریافت کند.
بالنّتیجه آنها با حال فروتنی تعظیم کرده و سکوت اختیار کردند. پس از یک مکث طولانی شاه متفکرانه چنین گفت: من خودم این سوال را جواب میدهم. من خیلی از انوشیروان عادلترم!
درباریان از این جواب پادشاه نفسی راحت کشیده همه با هم فریاد برآوردند بله قربان بله قربان!
شاه که در این موقع در حالت طعنه و نیش زدن بود، دوباره لب به سخن گشوده گفت: شماها بدون اینکه انتظار بکشید من دلایلم را بگویم، حرفم را تصدیق و تحسین کردید و این کار احمقانه است و اکنون من دلایل خود را به شما ارایه میدهم. انوشیروان دارای وزیری معروف بهنام بزرگمهر بوده و هر وقت که سلطان از طریق عدالت منحرف میشد، وزیرش او را از انحراف باز میداشت؛ اما وزیر من شماها هستید که همیشه میکوشید مرا از جادهی راستی و عدالت منحرف سازید و با وجود این من دارای شخصیت عادلانهای هستم و بنابراین من از انوشیروان عادلترم.
بنجامین اولین وزیر مختار آمریکا در ایران در کتاب خود بهنام ایران و ایرانیان در رابطه با همین موضوع مینویسد:
در این اواخر تابستان روزی اعلیحضرت شاه در عمارت ملوکانهی سلطنتآباد دراز کشیده بودند. در صورتی که امنای ایشان در پایین نشسته با پادشاه و ولینعمت خود بهطور محرمانه صحبت میداشتند. در اثنای صحبت، شاه گفت: چرا انوشیروان را عادل میگفتند مگر من عادل نیستم؟
احدی جسارت نمیکرد که جواب دهد. چه سوال سختی بود. شاه دوباره پرسید: آیا میان شما هیچ کس نیست که جواب دهد؟
باز احدی جواب نداد تا اینکه سکوت اسباب ناراحتی، بلکه خطر همه گردید. آخرالامر حکیمالممالک مرگ را پیش نظر آورده با تردید و تعلل گفت: قربانت شوم انوشیروان را عادل میگفتند، برای اینکه عادل بود.
شاه ابروی خود را درهم کشید و گفت: آیا ناصرالدین شاه هم عادل نیست؟
احدی جواب نداد. فقط حکیمالممالک شانههای خود را حرکت داده و دست خود را باز کرد... آن وقت شاه با کمال تغیر جواب داد: ای فلان شدهها من یقین دارم که اگر انوشیروان هم مثل شما الواط رشوهخوار نادرست را در دور و در کنار خود داشت، هیچ وقت ممکن نبود که او را عادل گویند.
همه جواب دادند قربانت گردیم، قبلهی عالم حقیقت را فرمودند.
برگرفته از پیام تاریخ (Payametarikh.blogsky.com)
نگاره: Chronicle (alamy.com)
گردآوری: فرتورچین